Tuesday, May 15, 2012

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها -بیژن نیابتی -20 اردیبهشت 1391

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها

بخش دوازدهم ، فاشیسم یهود

در بررسی تاریخ معاصر اروپای پس از رنسانس بویژه از قرن هجده به بعد ، حضورفعال و مداخله گر یهودیت سازمانیافته درهرگوشه و کنارصحنه سیاسی و اقتصادی این قاره قابل مشاهده و پی گیری است . عین همین حضور را می توان در کل تاریخ شکل گیری ، تثبیت و نهایتا عروج ایالات متحده نیز به وضوح و روشنی تمام پی گرفت . این حضور توطئه گرانه که در جریان جنگهای استقلال آمریکا و پروسه انقلاب فرانسه و جنگهای متعاقب آن در اروپا شکل متمرکز و سازمانیافته بخود می گیرد تنها درمیان سرمایه مالی و الیت سیاسی وابسته به آن نیست . میدان عمل آن هم ناسیونال سوسیالیزم آلمانی و هم ناسیونال فاشیسم ایتالیایی را شامل می گردد . نه فقط اینها که دامنه نفوذ آن از فالانژیسم فرانکو و جنگهای داخلی اسپانیا گرفته تا انترناسیونال دوم و سوم و بلشویزم روسی نیز درهمه جا گسترده است . مداخله این مافیای مالی ـ سیاسی یا بطور مستقیم توسط "سرمایه متمرکزیهود" تحت رهبری امپراتوری مالی روتشیلد صورت می پذیرد و یا اینکه بطور غیرمستقیم و از طریق سازمانهای وابسته به تشکیلات فراماسونری جهانی اعمال می شود . تشکیلاتی که مرکزیت آن تا سالها پیش از شروع جنگهای جهانی در یورکِ اسکاتلند بوده و تحت نفوذ و حاکمیت دولتِ فخیمه عمل می کرده است .

برای درنیفتادن به مواضع نژادپرستانه و ارتجاعی در بررسی عملکرد این مافیا ، دراینجا نیز مثل همه موارد مشابه باید که به جداسازی حیطه های متفاوت و بعضا متضاد تحت عنوان "مسئله یهود" همت گماشت . همانگونه که قبلا هم در بررسی ریشه های ناسیونال سوسیالیسم اشاره کرده بودم دراینجا نیز ما با دو مقوله اگرچه مرتبط ولی بکلی متفاوت با هم سر و کار داریم . مقولاتی با حیطه های متفاوت و منافع گوناگون . حیطه "سرمایه یهود" و حیطه "توده های یهود" . یکی توطئه گر، سازمانده ، هدایت کننده و مداخله جو و دیگری منزوی ، مرتجع ، درخود ، تحت ستم و دنباله رو که همواره مورد استفاده ابزاری خودی و بیگانه قرار داشته است . اولی مستقردرغرب اروپا و ایالات متحده آمریکا و دیگری درحاشیه جوامع شرق اروپا و روسیه تزاری که همزمان مرغ عزا وعروسی و وجه المصالحه میان جریانات قدرتمند ضد یهودی نیمه اول قرن بیستم در اروپا با همین "یهودیت سازمانیافته" بوده است . بنابراین موضوع و محور بحث درهمه جا نه "یهودیان" به مثابه آدمها که "یهودیت" در قالب سیستمهاست .

تفاوت کیفی میان چپ و راست در برخورد به مسائل سیاسی و اجتماعی هم درست در همینجا خود را نشان می دهد . راست ، آدمها را در قالب می ریزد و کلیشه می سازد . چپ اما سیستمها را نشانه می رود . راست بدنبال اصلاح آدمها به ضرب زور و تهدید به مجازات در دنیا و آخرت است ولی چپ مناسبات اجتماعی را نشانه می رود . یکی بدنبال حذفِ معلول است و دیگری درپی کشفِ علت . بدون این نه بررسی تاریخ گذشته چراغ راه آینده می گردد و نه مبارزه سیاسی به فرجام می رسد .

بدون شناخت واقعی دشمن نه تنها هیچ مبارزه سیاسی به پیروزی نمی رسد که گرد و غبارحاصل از این عدم شناخت، جامعه را منفعل و نیروهای سیاسی را در تقابل با یکدیگر خنثی می سازد . جلاد به جای قربانی می نشیند و شرکای جرم و جنایت به مطالبه خسارت از صاحبان خون می پردازند . این همان وضعیت اسفباری است که اروپای امروز در رابطه با همان مافیای مالی و رسانه ای چنگ در چنگ با آن هست ! جریانیکه برخلاف تبلیغات سراپا دروغ مدیای یهود ، در کلیه منازعات قرون اخیر نه قربانی که یک طرف این منازعات بوده وهست . در تمامی طول تاریخ معاصر بویژه در جریان دو جنگ جهانی اول و دوم، مافیای مذکور نه تنها هیچ ضربه کمرشکنی را متحمل نشده که به اضعاف برطول و عرض و قدرت خود نیزافزوده است .

سلاح برتر این مافیای کار و سرمایه در دوران معاصر ، تثبیت یک دروغ رذیلانه در ذهنیت جامعه بشری ، بضرب بمباران جعلیات تاریخی با اتکاء به غولهای رسانه ای متعلق به خود بوده است . این دروغ تاریخی ، قرارداده شدن این مافیا نه در هیئت یک "طرف" منازعات که در کنار و همردیف "توده یهودی" و در جایگاه "قربانی" جنگ جهانی دوم است . افشای این دروغ تاریخی که توسط یک امپراتوری رسانه ای و با اتکاء به قدرت مالی "سرمایه متمرکز یهود" مستمرا به ذهنیت اجتماعی تزریق می شود ، نه یک وظیفه روشنگرانه صرف که رسالت روشنفکری انقلابی در خدمت به جامعه انسانی است .

در ایتالیا نیزهمانگونه که در آلمان بدان پرداختم ، این جریان یک حضور سازمانیافته دارد که دامنه آن هم در میان چپ ایتالیا و هم در میان راست آن گسترده است . در اینجا پیش از ورود به موضوع اصلی ، برای روشنترشدن فضای بحث لازم است اشاره تاریخی کوتاهی به وضعیت خود جامعه یهودی در جغرافیای ایتالیا داشته باشم .

"فلاویوس یوزفوس" Flavius Josephus مورخ یهودی سده اول میلادی که نام اصلیش "یوسف بن ماتیتیاهو ی کاهن" Joseph ben Mathitjahu ha Kohen بوده است ، تعداد یهودیان سرزمین رم را در آغاز ، حدود 8000 نفر تخمین می زند که این تعداد در طول دوران امپراتوری تدریجا به 50 هزار نفر افزایش می یابد . حاکمیت مسیحیت در این امپراتوری جدای از برخی تعرضات تئوریک اسقفهای مسیحی ، تاثیر چندانی بر زندگی مسالمت آمیز دو جامعه مذهبی نمی گذارد . تنها در دوران قرون وسطی است که همزمان با تکه تکه شدن ایتالیا به دولت شهرهای متعدد ، سرنوشت آن بخش از جامعه یهود که حاضربه ادغام در جامعه ای که محیط بر آنان بوده نیست ، جبرا تحت الشعاع منافع قدرتهای محلی گوناگون قرارمی گیرد . بدیهی است که این جامعه برای حفظ خود در این سرزمین هم همچون همه جاهای دیگر دنیا که در آن پراکنده است ، مجبور می شود که تمهیدات مقتضی را بکار گیرد .

بکار گیری این تمهیدات مقتضی البته که تنها مختص جامعه یهودی نبوده و نیست . هراقلیتی در دنیای قدیم برای حفظ خود نیازمند استفاده از چنین تمهیداتی بوده است . تفاوتها تنها در ماهیت این تمهیدات و شیوه های گوناگون حفظ خود بوده که هراقلیتی البته بر مبنای امکانات و اهرمهای مادی و ارزشهای معنوی خود در طول تاریخ بکار برده است . جامعه یهود بدلیل ویژگیهای فرقه ای خود همواره بدنبال یک رهبری روحانی ـ دنیایی روان بوده که مشروعیت خود را از آن می گرفته است . این رهبری که در لباس خاخامها بر این جامعه حاکمیت داشته ، در طول تاریخ بتدریج تبدیل به یک مافیای مالی گردیده است . ویژگی این خاخامها این بوده است که اساسا به رهبری روحانی یهودیان قناعت نمی کرده و اکیدا خواستار حاکمیت سیاسی و تصاحب قدرت مالی در جامعه مذکور بوده اند . بر این مبناست که به مرور زمان تفکری بغایت ارتجاعی و نژادپرستانه شکل می گیرد که چارچوب و ستون فقرات قوانین تورات و مهمتر از آن کتاب تلمود را شکل میدهد . تفکریکه محور مرکزی و ستون ارزشی آن نه مقولات معنوی و اخلاقی که تماما انگیزه های مادی است .

در این راستا هست که پول و ثروت تبدیل به ارزش برتر و محوری می گردد و سمت و سو و فلش حرکت جامعه را تعیین و تبیین می کند . تا آنجا که در ذهنیت اجتماعی جوامع غیر یهودی درهر کجای دنیا ، یهودیت مترادف با مال اندوزی و پول دوستی تلقی می شود. هرکجا که این رهبری موفق شده است که بر سرنوشت جامعه خود حاکم گردد، اولین کارش جدا کردن جامعه یهود از جامعه بزرگتری است که در آن محاط بوده است . این مهم تنها با اتکاء به یک اصل ایدئولوژیک امکانپذیر بوده است که این مافیا با تزریق تئوری نژآدپرستانه و ضدبشری "قوم برگزیده" در آیین یهود بخوبی موفق به تثبیت آن در اذهان جامعه مذکور می گردد .

از این نقطه به بعد "یهودیت" دیگر نه یک دین توحیدی از سری ادیان ابراهیمی که یک نژاد برتر است که مشروعیت خود را از "یهوه" خدای یهود گرفته است و "یهودی" در این دیدگاه فاشیستی تنها بدلیل تعلقات قومی و خونی خود ، بر کل جامعه انسانی ارجهیت دارد . این برتری تا زمانی موضوعیت دارد که رابطه خونی در میان "خودیها" برقرار باشد ! بر این اساس است که ازدواج با یک "غیرخودی" به معنای خروج از دین و در حکم ارتداد تلقی می گردد . تمامی قواعد مذهبی و قوانین زندگی مادی دیگر نیز بر این مبنا شکل می گیرند . برهمین مبنا کل رابطه "یهودی" با ملاء اجتماعیش نیز براساس "خودی" یا "غیرخودی" بودن تنظیم می گردد . "خودی" کسی است که خون یهودی در رگهای او جریان دارد و از پدر و مادر یهودی زاده شده باشد . اینجا دیگر چه عجب که با برداشتن تنها یک تک واژه "یهود" و جایگزینیش با واژه "آریا" می توان طابق النعل بالنعل قانون نژادی آلمان نازی را کپی برداری کرد .

بدون این "این همانی" عقیدتی ، اصلا قابل تصور نیست که فاجعه انسانی مداومی را که در فلسطین اشغالی جریان دارد فهم کرد . قابل تصور نیست که نسل بازماندگان هولوکاست ، با فلسطینی همان کنند که مدعیند با خودشان شده است . باورکردنی نمی تواند باشد که با یک چشم بر قربانیان نازیها گریست و با چشم دیگر بر آوارگی چند نسل از انسانهای"غیرخودی" پوزخند زد . بدون فهم این "این همانی"عقیدتی ، درک ماهیت دولت حرامزاده ای که در سرزمین فلسطین حکم می راند نیز ممکن نیست . دولتی که دوری و نزدیکی به آن در صحنه بین المللی ، شاخص دوری و نزدیکی به مفاهیمی همچون نژادپرستی، آپارتاید جنسی و قومی، شارلاتانیزم سیاسی و تبلیغاتی ، جنگ و سرکوب ، تروریسم دولتی ، جنایت سازمانیافته، دروغگویی نهادینه شده و توطئه گری محض هست . آری ! بدون فهم این "این همانی" ، مشکل است دولتی را که با اتکاء به یک مافیای قدرت و ثروت جهانی ، همزمان کیسه در یکدست هنوز مطالبه خسارت چند نسل پیش نازیها را می کند و ساطور در دستی دیگر به سلاخی چند نسل فلسطینی مشغول بوده و هست فهم کرد .

باری ! برمی گردم به دوران حاکمیت کلیسا در ایتالیای قرون وسطی . درست درهمان زمانی که اولین گتوی یهودی در 1516 در ونیز ایجاد می گردد ، در "فرارا" خاندان دوکهای اِسته d’Este Herzog آزادی عمل فراوانی برای یهودیان قائل است . آنها نه تنها یهودیان سفارادیِ رانده شده از اسپانیا که یهودیان اشکنازی ساکن شرق و میانه اروپای آنزمان را نیز با آغوش باز پذیرفته و آنها را تحت حفاظت خود قرار می دهند . این وضعیت تا سقوط خاندان استه در 1597 و قرار گرفتن فرارا تحت حاکمیت کلیسا ادامه می یابد .

قرن هفدهم در فرارا نیز همچون بقیه نقاطِ زیر حاکمیت کلیسای کاتولیک ، روند گتوسازی جامعه یهودی و محدویت حقوق و آزادی عمل و حرکت آنان شتاب می گیرد . این روند تنها در راستای اهداف ارتجاعی و ضد بشری کلیسای کاتولیک نیست . منافع رهبری سیاسی ـ مذهبی خود جامعه یهود هم در گرو همین گتوسازی است . بزرگترین منفعت گتوسازی برای این رهبری ، بسته شدن راه جذب طبیعی یهودیان به جامعه بزرگتر است . یعنی تعبیرهمان کابوس وحشتناکی که بود و نبود مادی و ایدئولوژیکِ تئوری "قوم برگزیده" بدان وابسته هست . گتوسازی تا زمانی که "دولت یهود" تشکیل نشده ، بهترین شیوه و در مواردی تنها طریقه کنترل جامعه و حفظ چفت و بست مناسبات اجتماعی در درون آن است . چفت و بستهایی که برای حفظ و تداومشان همواره وجود یک دشمن خطرناک و یک تهدید نابود کننده در بیرون الزامی و صرفنظرناکردنی است .

این وضعیت با یک توقف کوتاه دردوران کشورگشاییهای ناپلئون بوناپارت تا نیمه های قرن نوزدهم کم و بیش ادامه دارد. متعاقب دوران مبارزات وحدت طلبانه نقاط مختلف ایتالیا در روندی که به "ریزور جیمِنتو" Risorgimento به معنی دوران نوزایی و تولد دوباره این کشور معروف می گردد ، یهودیان ایتالیا به آزادیهای گسترده و پردامنه ای دست می یابند . این روند که بدنبال کنفرانس وین و تغییرات جغرافیایی متعاقب آن از 1815 تا 1870 تداوم داشته است ، نهایتا منجر به خلع ید از کلیسا درسال 1861 و وحدت دوباره ایتالیا در 1870 یعنی یکسال پیش از وحدت دوباره آلمان می گردد . محدود شدن کلیسای کاتولیک و سیستم فئودالی و دست بالا پیدا کردن نیروهای سکولار و پیشروی سرمایه داری ، فضای تحرک سرمایه یهود و تشکیلات فراماسونری جهانی را به اضعاف گسترش می دهد . تا آنجا که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم ، این مافیا کل مبادلات تجاری ایتالیا با کشورهای دیگر را به تقریب تحت کنترل خود در می آورد . سیاست خارجی ایتالیای پیش از جنگ اول نیز کمابیش تحت نفوذ همین سرمایه هست .

یکی از نمایندگان شناخته شده این سرمایه بارون"سیدنی سونینو" Baron Sidney Costantino Sonnino هست . او که برای اولین بار درسال 1906 و بار دیگر در فاصله 11 دسامبر 1909 تا 31 مارس1910 برمسند نخست وزیری ایتالیا تکیه زده است ، پس از کناره گیری از پست خود نیز ، همچنان هدایت سیاست خارجی این کشوررا در تمامی سالهای جنگ جهانی اول تا یکسال پس از آن یعنی از 1914 تا 1919 در دست دارد . دراین سالها سیدنی همچون پدرش اسحاق ظاهرا با گذاراز یهودیت به عضویت کلیسای آنجلیکی درمی آید . بارون سونینو درمیانه بحثهای مربوط به بی طرفی یا ورود فعال ایتالیا به جنگ جهانی در سال 1915 ، از طرفداران پر و پا قرص شرکت در جنگ و از حامیان قدرتمند فاشیسم در میان محافظه کاران لیبرال ! ایتالیای پس از جنگ است . سونینو بعدها هم همراه با یک یهودی دیگر بنام کارلو چنسار به نوبت وزیر خارجه موسولینی هم می شود .

نفربعدی که بلافاصله پس از سونینو نخست وزیر می شود یهودی دیگری است بنام "لوئیجی لوزاتی" Luigi Luzzatti . او که درفاصله 31 مارس1910 تا 2 مارس 1911 بعنوان دومین نخست وزیر یهودی ایتالیا هدایت دولت را به عهده می گیرد پیش از این بارها در کابینه های مختلف درموضع وزیر خزانه داری ، دست سرمایه یهود را در چنگ اندازی بر اقتصاد و تجارت ایتالیا تماما بازگذاشته است . به غیر از حضور لوزاتی در خزانه داری ، دو یهودی دیگر هم در راس وزارتخانه های جنگ و دادگستری ایتالیای پیش از جنگ به چشم می خورند . همینطور ریاست یکی ازمهمترین بانکهای ایتالیا یعنی بانک تجارت Banca Commerciale Italiana نیز در هنگام زمامداری موسولینی با یک یهودی دیگر است که مستقیما از سوی خود وی به این سمت برگزیده شده است .

Luigi Luzzatti Oscar Sinigaglia Sidney Sonnino Ernesto Nathan

انگشت دراز مافیای یهود اما در این سالها یکی از ماسونهای مشهور ایتالیا بنام "ارنستو ناتان" Ernesto Nathan است . او که درسالهای 1896 تا 1903 و 1917 تا 1919 استاد اعظم لژ بزرگ شرق اعظم ایتالیا Grande Oriente d'Italia نیز بوده است ، یهودی شناخته شده ای است که در فاصله سالهای 1907 تا 1913 در موضع شهردار رم یکی دیگر از پایگاه های متعدد مافیای یهود در پایتخت ایتالیا را در اختیار دارد .

ناتان که در سال 1887 رسما به عضویت تشکیلات فراماسونری جهانی در آمده است ، تنها پس از شش سال در موضع استاد لژ تبلیغ ماسونی Propaganda massonica در رم که بعدا به لژ 2 P معروف شد قرار گرفته و سه سال بعد نیز بجای "آدریانو لِمی" Adriano Lemmi در جایگاه عالیترین موضع تشکیلات ماسونی یعنی استاد اعظم لژ شرق اعظم تثبیت می گردد . این تنها شمای مختصری است از حضور گسترده آن یهودیت سازمانیافته مورد اشاره ام در سالهای منتهی به اولین جنگ جهانی دنیای معاصر .

ایتالیای پسا جنگ اول نیز بسا بیشتر از جاهای دیگر ، صحنه تاخت و تاز این مافیای کار و سرمایه است . مناسبترین مکان این تاخت و تاز البته که حزب ناسیونال فاشیست ایتالیاست . اینجا دیگر این مافیا تنها نیست . اکثریت یهودیان ایتالیا نیز در این بازی نفرت انگیز شرکت دارند . بنا برآمار"میکله سارفاتی"Michele Sarfatti ، مدیر یهودی مرکز اسناد تاریخ عبری معاصر درمیلان Centro di Documentazione Ebraica Contemporanea، جدای از حضور حداقل پنج نفر یهودی درمیان حلقه کوچک بنیانگذاران "رزم فاشیستی" در 1919 درمیلان ، اکثریت شکننده ای از یهودیان ایتالیا یا رسما به عضویت حزب موسولینی درمی آیند و یا سمپاتیزان آن بوده اند . بنا برهمین آمار در آستانه تصویب قانون نژادی در 1938، یعنی کمتر از یکسال مانده به آغاز جنگ دوم ، حدود 27 درصد از شهروندان یهودی ایتالیا عضو رسمی حزب ناسیونال فاشیست بوده اند . جالبتر از همه عضویت خاخامهای اعظم ایتالیا در حزب ناسیونال فاشیست است . بنا به ادعای "کارلو موس" Carlo Moos ، مورخ و متخصص تاریخ معاصرایتالیا و استاد دانشگاه زوریخ ، بنا بر یک آمار رسمی در سال 1939، از مجموع 21 خاخام اعظم در 1937، پنج نفر عضو رسمی حزب بوده اند .

هفته نامه معتبراشپیگل آلمان درویژه نامه ای تحت عنوان آینه قرن بیستم که درپایان هزاره دوم بتاریخ 23 اوت سال 1999 بقلم "کارلوس ویدمان" Carlos Widmann منتشر کرده است ، آمار رسمی حضور یهودیان شرکت کننده در راهپیمایی مشهور فاشیستها برای تصاحب قدرت سیاسی معروف به "مارش بسوی رم" دراکتبر 1922 را 230 نفر و تعداد اعضای رسمی حزب ناسیونال فاشیست در سال 1938 یعنی پنج سال پس از بقدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان و تصویب "قوانین تبعیض نژادی" درایتالیا را 10215 نفر ذکرمی کند . این در شرایطی است که حزب موسولینی دراین ایام چیزی نزدیک به يک میلیون وچهارصد هزارعضو دارد . یعنی درحالیکه ازهرچهل پنجاه نفر ایتالیایی تنها یک نفرعضو حزب مذکورمی باشد در میان جامعه یهودیان ایتالیا ، از هر چهار پنج یهودی یکنفر افتخارعضویت درحزب موسولینی را دارا هست . لازم به ذکراست که در این زمان جمعیت یهودی50 هزار نفره ایتالیای فاشیست ، تنها /010 کل جمعیت این کشور را تشکیل می دهد . این درصد در آلمان نازی ده برابر و بالغ بر/10 کل جمعیت آلمان بوده است .

در این دوران نیز فرارا نسبت به دیگر نقاط ایتالیا از یک وضعیت ویژه برخوردار است . آنقدر ویژه که بنا به ادعای "جورجو باسانی" Giorgio Bassaniبرای خودش دولت کوچکی هست . عین جمله باسانی طی یک سخنرانی که درسال 1961 در بولونیا و در جریان یک کنفرانس ضد فاشیستی ایراد کرده است چنین است :

" جامعه اسرائیلی فرارا که من درآغوش آن رشد کردم بواقع دولت کوچکی بود در دولت " .

آری بدرستی فرارا در این دوران دولتی در دولت است . این شهر در دوران حاکمیت موسولینی به مدت 12 سال یعنی در فاصله سالهای 1926 تا 1938 دارای یک شهردار یهودی بنام " رنسو راوِِِِنا"Renzo Ravenna هست که از دوستان نزدیک "ایتالو بالبو" و از رهبران "مارش بسوی رم" بوده است . فرارا همینطور یک فرماندار یهودی هم دارد . رفیق قدرتمند دیگر ایتالو بالبو یعنی "ساموئل پولیسه" Samuel Pugliese .

اما مهمتر ازهمه اینها تامین مستقیم مالی موسولینی توسط سرمایه جنایتکار یهود است . در راس این حامیان مالی ، نام یک یهودی سرشناس بیشتر از همه به چشم می خورد . "اسکارسینیگالیا" Osca Sinigaglia که عمده ترین سرمایه گذار ایتالیا در صنایع آهن و پولاد آن کشور بوده است .

در کنار اینها موسولینی روابط بسیار حسنه ای هم با جنبش صهیونیستی دارد . او هم به تقلید از دولت آلمان نازی که قرارداد معروف "هاآوارا" را با نمایندگان اتحادیه صهیونیستی برای آلمان و آژانس یهود امضاء کرده بود ، از مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین فعالانه حمایت می کند . ( در رابطه با قرارداد هاآوارا بعدا توضیح خواهم داد )

موسولینی هم با سازمان جهانی صهیونیستی WZO رابطه حسنه دارد و هم با رویزیونیستهای جدا شده از سازمان مذکور . در 17 سپتامبر 1926 "خایم وایزمان" Chaim Weizmann رئیس وقت WZO و آژانس یهود واولین رئیس جمهور دولت اسرائیل ، برای ملاقات با ایل دوچه به رم می رود . موسولینی در این ملاقات قول کمکهای اقتصادی به جنبش صهیونیستی در سرزمین فلسطین را می دهد . بلافاصله پس از این دیدارهم درمطبوعات ایتالیا سلسله ای از مطالب مثبت در رابطه با صهیونیستهای رادیکال درج می گردد . تنها یک ماه بعد از این ملاقات نفردوم وقت WZO و رئیس بعدی سازمان مربوطه یعنی "ناهوم سوخولوف" Nahum Sokolow نیز به رم می شتابد .

همانطور که اشاره کردم دولت موسولینی با رویزیونیستهای جدا شده از WZO هم رابطه و بده بستان دارد ! رویزیونیستهای صهیونیست به رهبری "ولادیمیر جابوتینسکی" Wladimir Zeev Jabotinsky که بدنبال جانشینی برای دولت فخیمه می گردند ، معبود خود را در چهره ایل دوچه می یابند . "بتار" سازمان جوانانی است که جابوتینسکی بوجود آورده است . اعضای این سازمان با فرمانی که در نوامبر 1934 توسط شخص موسولینی صادر می شود همراه یهودیان دیگری به آکادمی دریانوردی چیویتا وچیا Civitavecchia فرستاده می شوند تا پس از خاتمه دوره افسری، از آنان در نبرد علیه انگلیسیها که بر فلسطین حاکمیت داشتند استفاده شود . موسولینی از اینان به عنوان فاشیستهای صهیون نام می برد . تازیخ نشان می دهد که این نامگذاری تا کجا بجا و مناسب بوده است . فارق التحصیلان این آکادمی بعدها در قالب سازمان تروریستی "ارگون" نقش عمده ای در تحمیل دولت یهود در بخشی از خاک اشغالی فلسطین و برعلیه دولت فخیمه بازی خواهند کرد . مناهیم بگین ، اسحاق شامیر و اهود اولمرت نخست وزیران بعدی دولت حرامزاده از اعضای این گروه تروریستی می باشند . جالب است که اونیفورم اعضای بتار همان اونیفورمهای قهوه ای اعضای اس ـ آ در آلمان بوده است .

"مارگریتا سارفاتی" Margherita Sarfatti

مبحث فاشیسم یهود را بدون پرداختن به یکی از بزرگترین نقش آفرینان آن نمی توان بست . این چهره کسی نیست جز مارگریتا سارفاتی . اوکه نام اصلیش "مارگریتا گراسینی" Margherita Grassini هست طبق معمول درمیان یک خانواده متمول یهودی درسال 1880 بدنیا آمده است . پدرش که وکیل ثروتمندی است او را ازکودکی تحت نظر معلمان خصوصی قرار می دهد . درهجده سالگی با یکی ازهمکاران مسن پدرش بنام چساره سارفاتی Cesare Sarfatti که اونیز وکیل ثروتمند دیگری است به ونیز می گریزد و با ازدواج با او که بسیار مسن تر از خودش می باشد نام خانوادگیش را نیز برمی دارد . نامی که آنرا حتی پس از مرگ چساره و تا پایان زندگیش نیز حفظ می کند . در ونیز هردو در ارتباط با محافل چپ سوسیالیستی قرار دارند . چهارسال بعد در1902 سارفاتیها به میلان نقل مکان می کنند . ارتباط آنها و بویژه خود مارگریتا با محافل چپ یهود درمیلان در مرکزی صورت می پذیرد که بنام "سالن میلان" معروف است . سالن مذکور که توسط یک آنارشیست مهاجر یهودی روس تبار بنام "آنا کولیسکیوف" Anna Kuliscioff شکل گرفته ، محل تجمع الیت سیاسی و روشنفکران چپ عمدتا یهودی میلان است . علاوه بر اینها هرآنکس که نام و مرتبه ای در میلان دارد حتما گذارش به این سالن می افتاده است . این البته شامل سوسیالیست متعصب و سردبیر آینده روزنامه آوانتی یعنی موسولینی نیز می گردد .

کولیسکیوف که نام اصلیش "آنیا روزن اشتاین" Anija Rosenstein است ، درعین حال که دوست دختر سوسیالیست ثروتمند ! مشهور ایتالیایی "فلیپو توراتی" Filippo Turati می باشد ، رابط حزب سوسیالیست با "فریدریش انگلس" هم هست . سارفاتی در این سالن با یک کمونیست سرشناس دیگر نیز آشنا می شود . یک یهودی مهاجر روس تبار بنام "آنجلیکا بالابانوا" Angelika Balabanova . او هم مثل کولیسکیوف از مسئولین ارشد حزب سوسیالیست ایتالیاست .

علاوه بر آن آنجلیکا همراه با "کلارا زتکین" عضو هیئت اجرائی اتحادیه بین المللی زنان سوسیالیست و درسال 1919 دبیر انترناسیونال سوم هم هست . او و سارفاتی یک وجه مشترک خصوصی هم دارند ، هردوی آنها معشوقه موسولینی هستند . آشنایی آنها با بنیتو از طریق همین سالن مشهور صورت می گیرد . رابطه آنجلیکا با موسولینی آنچنان است که شایعه ای مبنی بر اینکه او مادر "ادا چیانو" Edda Ciano دختر اول موسولینی هست درهمه جا به گردش در می آید .

ادامه رابطه این سه نفر به هیئت تحریریه آوانتی ، ارگان حزب سوسیالیست ایتالیا منتقل می شود که از 1912 ، موسولینی سردبیر و دو دیگر از اعضای هیئت تحریریه آنند. در جریان اخراج موسولینی از حزب که قبلا بدان اشاره کردم، با جدایی خطی آنجلیکا و بنیتو ، مارگریتای متاهل ! فرصت می یابد که رابطه اش را با موسولینی متاهل تعمیق بخشیده و او را کاملا در اختیار خود بگیرد . چساره همسر او در این سالها ظاهرا مشکلی با این رابطه که اندک اندک نقل تمام محافل می شود ندارد ! او تا زمان مرگش در 1924 همچنان به شغل شریف همسری مارگریتا اشتغال دارد . سارفاتی که بدنبال معشوقه اش حزب سوسیالیست را ترک کرده است با تاسیس روزنامه مردم ایتالیا توسط موسولینی در همان سال 1914 ، بلافاصله به عنوان یک منتقد هنری وارد هیئت تحریریه "ایل دو پوپولو" می شود و درقالب یک جنگ طلب افراطی به تبلیغ برای ورود ایتالیا به جنگ خانمانسوری می پردازد که برنده ای جزسرمایه جنایتکار یهود به مثابه بالاترین سود برنده و مهمترین فاکتور پشت پرده جنگ مذکورندارد . یکسال بعد آنها موفق می شوند که ایتالیا را به جنگ بکشانند .

سارفاتی تنها معشوقه موسولینی نیست . او همزمان هم مشاور او و هم تامین کننده مالی خیزش فاشیستها به سمت تصاحب قدرت سیاسی در سالهای اولیه پس از جنگ اول است . اوست که پول مارش فاشیستها به سوی رم را در 1922 می پردازد . اوست که آداب معاشرت را به بنیتو برای ورود به محافل بورژوازی می آموزد . هم اوست که فاشیزم را آرایش می کند و در سطح بین المللی با اتکاء به ارتباطات گسترده اش جا می اندازد و خلاصه اوست که بیوگرافی دوچه را در 1925 می نویسد و به دنیای انگلوساکسون عرضه می کند . این بیوگرافی که نقش کمی در آراستن چهره جهانی فاشیسم موسولینی ندارد ، ابتدا در لندن و به زبان انگلیسی منتشر می شود و نسخه ایتالیایی و آلمانی آن تنها یکسال بعد در 1926 به بازار عرضه می گردد . کتاب مذکور که به حدود بیست زبان ترجمه می شود نه تنها سهم عمده ای در عرضه فاشیزم در یک پوشش فریبنده و مشروع به مخاطبان خود بویژه در انگلستان و ایالات متحده دارد که سیل پول و طلا و شهرت جهانی را نیز برای نویسنده آن به ارمغان می آورد .

سارفاتی در ضمن سفیر هنری فاشیزم ایتالیا نیز هست . او که همزمان با بقدرت رسیدن موسولینی در1922، محفلی بنام "گروه قرن بیستم" Gruppo del Novecento را با شرکت نقاشان آوانگارد بنیان گذاشته است با برگزاری نمایشگاه های بین المللی و ترتیب دادن معاملات هنری و در یک کلام با به خدمت گرفتن "هنر رسمی" ، نه تنها هنر نقاشی را به خدمت فاشیزم در می آورد که منبع درآمد مالی هنگفتی را نیز برای خود ذخیره می کند .

سارفاتی را ملکه بدون تاج ایتالیا نیز نامیده اند . زنی که علیرغم آنکه صاحب هیچ مقام رسمی در ایتالیا نیست از سوی فرانکلین روزولت در کاخ سفید پذیرایی می شود ! همان رئیس جمهوریکه اولین نماینده پرقدرت سرمایه مالی درتاریخ ایالات متحده بدنبال کودتای 1929 سرمایه یهود در وال استریت است . درباره این زن همچنان که درمورد بسیاری از عناصر پشت پرده تاریخ معاصر ، بسیار کم نوشته شده است . ستاره بخت مارگریتا با آغاز نزدیکی ایتالیا به آلمان در 1936 ، رو به افول می رود . رابطه او با موسولینی هم که از این پیشتر بدلیل سن و سال بالای او به حداقل رسیده است ، اندک اندک به سمت قطع کامل می رود . او که سه سال از معشوقه اش بزرگتر است دیگر در سنین بین پنجاه و شصت هیچ جاذبه ای برای بنیتوی هوسران ندارد . تصویب قانون نژادی در 1938 نه تنها راه به خلع ید کامل از سرمایه یهود در ایتالیا می برد بلکه فضای زندگی یهودیان عادی هوادار فاشیسم را نیز که حیرت زده به نظاره ایستاده اند ، هرچه تنگ و تنگتر می کند . در این فضا سارفاتی مجبور به ترک ایتالیا شده و به آرژانتین می رود . برای ادامه یک زندگی مرفه البته که او به اندازه کافی اندوخته در اختیار دارد . نه سال بعد با پایان جنگ سارفاتی دوباره به ایتالیا برمی گردد . او تا پایان عمرش در 1961 همچنان یک فاشیست تمام عیار است . او معتقد است که فاشیسم در کنه خود چیز خوبی بوده است . تنها اشکال کار این بود که موسولینی آنرا به آلمان نازی فروخت !

Margherita Sarfatti Anna Kuliscioff Angelika Balabanova

سرنوشت ایتاو بالبو یکی دیکر از متحدان قدرتمند سرمایه یهود نیز در میانه جنگ رقم میخورد . او که از سال 1334 به عنوان فرماندار کل لیبی از ایتالیا دور شده و به آفریقا فرستاده شده است ، پس از حمله آلمان به لهستان در 1939 از مخالفین سرسخت اتحاد با آلمان و موافق و مبلغ اتحاد با دولت بریتانیاست . ایتالو بالبو که تا پیش ازاعزام به لیبی تا بالاترین درجه درنیروی هوایی ایتالیا یعنی درجه مارشالی ارتقاء یافته بود ، درجنگ نیزهمچنان به پرواز ادامه میدهد . نزدیک به یکسال بعد از شروع جنگ در ژوئن1940 در اثنای یکی ازهمین پروازها هست که بنا به تفسیررسمی با آتش اشتباهی نیروهای خودی هواپیمایش سقوط میکند و موسولینی از شر او نجات می یابد .

یکی دیگر از حامیان مقتدر فاشیسم و موسولینی ، شاعر، نویسنده و ناسیونالیست مشهور ایتالیا در دوران پیش از جنگ جهانی دوم ، "گابریله دو آنونسیو" Gabriele D’Annunzioبوده است که از ماسونهای بانفوذ دوران خود می باشد . او در کمپین موافقان ورود ایتالیا به جنگ در 1914، همراه با موسولینی از یک نقش رهبری کننده برخوردار است . نکته جالب توجه در رابطه با او این است که علیرغم حمایتهای مالی و سیاسی گسترده او از فاشیسم ، خود او هیچگاه به عضویت حزب ناسیونال فاشیسم درنیامده و از او نه به عنوان یک فاشیست که به مثابه یک ناسیونالیست متعصب نام برده می شود . تعلق او به تشکیلات فراماسونری هم برخلاف الگویش گاریبالدی ( از رهبران شناخته شده مبارزات وحدت طلبانه در ایتالیا ) چندان آشکار و غیرقابل بحث نیست . اگرچه که در فضای بین دو جنگ جهانی این وابستگی بویژه در محافل یهودستیز و ضد فراماماسونری در اروپا چندان محل تردید نبوده است . تصویر مشهوری که در میان مونارشیستهای آلمانی پس از سقوط خاندان هوهنتسولرن رواج داشته ، چهره آنونسیو را در کنار اعضای دیگر تشکیلات فراماسونری جهانی همچون ژرژ کلمانسو نخست وزیر و ریمون پونکاره ، رئیس جمهور وقت فرانسه و رئیس کنفرانس ورسای ، لوید جرج نخست وزیر وقت انگلستان ، وودرو ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا و تعدادی دیگر به تصویر کشیده است .

Freimaurer

همگی آنان در زیر ستاره داوود و سه شعار فراماسونری جهانی ، انقلاب جهانی و جمهوری جهانی در حال تشیع جنازه امپراتوری آلمان دیده می شوند . این تصویر بیش از آنکه جنبه سندیت داشته باشد ، بیشتر نشاندهنده فضایی است که در میانه دو جنگ در اروپا حاکم است . درجه صحت و سقم یک تحلیل سیاسی یا یک بررسی تاریخی در رابطه با رویدادهای بزرگ تاریخ بشر ، رابطه مستقیم با میزان شناخت از شرایط ویژه و فضایی است که رویدادها درآن بوقوع پیوسته اند . به عبارت بهتر هر اتفاق مشخص تاریخی را باید در کادر مناسبات و شرایط تاریخی مربوط به خودش تحلیل کرد و نه با نگاه امروزی و معیارهای کنونی . به جز این یا تحلیل بکلی اشتباه از کار در می آید و یا تحلیلگر بدام "توهم توطئه" می افتد . به این مقوله در زمان خودش بی تردید خواهم پرداخت . همینطور اشاره من به یهودیان حاضر در صحنه سیاسی اروپا به این معنا نیست که تمامی افراد مورد اشاره بی تردید در ارتباط ارگانیک با مافیای یهود بوده اند . اما یک چیز را بی تردید در معرض دید قرار می دهد و آن حضورمؤثر و توطئه گر یهودیت بین المللی در بطن تغییر و تحولات دنیای آنروز می باشد . یعنی اینکه برخلاف بمباران تبلیغاتی مدیای یهود ، جریان یهودیت مطلقا جریان در حاشیه ای همچون دراویش گنابادی و یا حتی بهائیان در ایران خود ما نبوده اند که دیوانه ای ! چون آدولف هیتلر تنها بخاطر پست بودن نژادشان کمر به حل و فصل نهایی مسئله آنها بسته باشد ! به عبارت دیگر نشان می دهد که سهم این مافیا در درد و رنج و قتل عام "توده های یهود" ، همانگونه که در نابودی بیش از پنجاه میلیون انسان بیگناه دیگر در این جنگ خانمانسوز از کولی ها و اسلاوها گرفته تا کمونیستها و سوسیال دمکراتها و .... اصلا و ابدا ناچیز نبوده و نیست . آری آنچه که در بالا آمد ، تصویر فاشیسم یهود درایتالیای تحت حاکمیت مطلقه موسولینی در آستانه ورود به دومین جنگ جهانی تاریخ معاصر هست .

ایتالیا در جنگ

ایتالیا در آپریل 1939 با حمله به آلبانی موفق می شود این کشور کوچک را به اشغال خود درآورد . هر چند که در این جنگ وضعیت بد تسلیحاتی و تعلیماتی نیروهای خود را آشکار می کند . آلبانی یکی از موارد اختلاف ایتالیا با هم جبهه هایش در جنگ اول بود . آنها بویژه دولت انگلیس قول داده بودند که در صورت ورود ایتالیا به جنگ در کنار متفقین ، در تقسیمات جغرافیایی پس از جنگ ، آلبانی و تیرول جنوبی و مناطق دیگری چون دالماتی ، فیومو و ... نصیب ایتالیا خواهد شد . اما پس از جنگ بخش کوچکی از سرزمینهای وعده داده شده مثل تیرول جنوبی ، ترن تینو ، تریِِ یِست ، یولیش و ... به ایتالیا واگذار می شود و مناظق دیگر نه ! این مسئله موجبات دلخوری و بی اعتمادی بعدی مردم ایتالیا به کشورهای متفق را بدنبال داشت . موسولینی از کوتاه آمدنهای پیاپی اروپا در مقابل آلمان سوءاستفاده کرده و به سمت تحقق بخشیدن به مطالبات ایتالیا درجنگ اول با اتکاء به قدرت هیتلر به پیش می تازد .

بدنبال تهاجم آلمان به لهستان و آغاز جنگ جهانی دیگری در اروپا ، موسولینی ابتدا به نظاره می ایستد و تنها نزدیک به یک سال بعد هنگامی که هیتلر در اوج قدرت به تسخیر اروپا مشغول است و پیروزیش در جنگ هیچ تردیدی بجا نمی گذارد ، با اعلام جنگ به انگلستان و فرانسه در دهم ژوئن 1940 ایتالیا را در طرف نیروهای محور وارد جنگ جهانی دوم می کند . او که در آغاز حسابگرانه و بقولی از فرط بزدلی در جنگ شرکت نکرده بود ، حالا عجله داشت که هرچه سریعتر وارد جنگ شده و هرطور شده از این نمد برای خود کلاهی بسازند .

با اینحال نیروهای مسلح ایتالیا علیرغم برتری عددی خود ، نه در مقابل نیروهای ارتش فرانسه در آلپ موفق به پیشروی می شوند و نه تهاجمشان به یونان در اکتبر همانسال به جایی می رسد . هزاران سرباز ایتالیایی به اسارت نیروهای یونانی که با پوشش هوایی انگلیسیها جانانه می جنگند ، درمی آیند و تهاجم ایتالیا تا خود تیرانا در آلبانی عقب رانده می شود . تنها با تهاجم آلمانهاست که موسولینی موفق می شود دوباره در یونان پیشروی کند .

تهاجم 32 لشگر ایتالیایی به شش لشگر فرانسوی در جنوب هم بدلیل خلاء قدرت تهاجمی با آهستگی تمام صورت می پذبرد . این در شرایطی است که هردو سوی خطوط نیروهای فرانسوی در شمال درهم شکسته شده و نیروهای ارتش رایش ورود به پاریس را در 14 ژوئن آغاز کرده اند . بدون آلمانها موسولینی هیچ کجا توانایی پیشرفت و پیروزی درجنگ را ندارد .

ایتالیا در 1941 همراه با آلمانها به یوگسلاوی حمله می کند . در شمال آفریقا علیرغم موفقیتهای اولیه در اشغال مستعمره بریتانیا در سومالی ، نیروهای به لحاظ عددی اندک انگلیسی موفق می شوند نه تنها تهاجم ایتالیاییها را دفع کنند که در تهاجم متقابل ، کل مستعمرات ایتالیا در شرق آفریقا را نیز به اشغال خود درآورند . همینطور تهاجم از لیبی به مصر نیز با یک شکست فضیحتبار دیگرمواجه می شود و سی هزار سرباز انگلیسی موفق می شوند که نزدیک به صد و سی هزار نفر از سربازان ایتالیایی که نیمی از کل نیروهای این کشور در شمال آفریقا بود را به اسارت خود درآورند . در یک کلام موسولینی نیز بالاخره به این حقیقت تلخ پی می برد که بواقع بدون آلمان هیچ شانسی برای ارتش فاشیست متصور نیست . همراهی او در تهاجم به اتحاد شوروی در ژوئن 1941 و اعلام جنگ به ایالات متحده در دسامبر همانسال از نتایج محتوم این وابستگی همه جانبه هست .

خلع موسولینی از قدرت

سال 1943، ابرهای سیاه شکست و ناکامی در همه جا بر ایتالیای فاشیست سایه افکنده است . مارس اینسال اولین اعتصاب بزرگ کارگری با شرکت صدها هزار کارگر ایتالیایی ، پس از سالها شمال ایتالیا را در می نوردد . دو هفته پس از پیاده شده نیروهای متفقین در سواحل سیسیل در10 ژوییه طی عملیات موسوم به هاسکی ، شورای عالی فاشیستها در 25 ژوییه 1943 با یک اکثریت نسبی تصمیم به خلع ید از موسولینی می گیرد . پس از خلع ید ، او بفرمان ویکتور امانوئل سوم پادشاه ایتالیا دستگیر شده و حکومت به مارشال "پیترو بادولیو" Pietro Badoglio Marschall سپرده می شود . موسولینی تا مدتها در محلهای متفاوتی نگه داشته می شود که از انظار عمومی پنهان است . ایتالیا رسما اعلام می کند که پیمان اتحاد با آلمان برای دولت جدید نیز همچنان بقوت خود باقی است درحالیکه در نهان با آمریکاییها برسر آتش بس وارد معامله شده است . بدیهی است که آلمان فریب اعلام رسمی دولت بادولیو را نمی خورد. هیتلر در 25 ژوئیه نیروهای نظامیش را به بهانه ضرورتهای نشئت گرفته از شرایط جنگی علیرغم اعتراض شدید دولت جدید وارد ایتالیا می کند . نزدیک به دو هفته بعد ایتالیا مجبور می شود که قرارداد آتش بس امضا شده با ایالات متحده را در تاریخ 8 سپتامبر 1943 علنی نماید .

چهار روز بعد آلمانها که موفق به کشف محل اسارت موسولینی شده اند ، در بعد از ظهر روز یکشنبه 12 سپتامبر طی یک عملیات پارتیزانی محیرالعقول موفق می شوند او را نجات داده و به نزد هیتلر ببرند . این عملیات عجیب به فرماندهی سروان اس اس "اُتو اسکورسینی" Otto Skorzeny همراه با تنها 107 تن از کماندوهای تحت فرمانش به پیش برده میشود. با کمک نیروهای آلمانی که اینک خاک ایتالیا را به اشغال خود درآورده اند ، موسولینی بار دیگر در 23 سپتامبر به قدرت بازگردانده می شود . او با تشکیل دولتی در شمال و میانه ایتالیا که تحت اشغال نیروهای آلمانی هست ، جمهوری اجتماعی ایتالیا را اعلام می دارد . از این پس اما او دیگر بازیچه ای بیش در دست آلمانها نیست .

درسال پایانی جنگ پس از به شکست کشیده شدن مذاکرات موسولینی با پارتیزانها مبنی بر شرایط معامله بر سر یک تسلیم کامل، موسولینی تلاش میکند که همراه با معشوقه جدیدش کلارا پتاچی به سوئیس فرار کند. اما در 27 آپریل 1945در دونگو توسط پارتیزانهای کمونیست شناسایی شده و روز بعد به اتهام خیانت همراه با کلارا تیرباران می شوند .

بیژن نیابتی ، 20 اردیبهشت 1391

http://niabati.blogspot.de سایت بیژن نیابتی