Wednesday, April 20, 2011

سال زیبا - بیژن نیابتی

بيژن نيابتی

bijanniabati@hotmail.com
سی و یکم فروردین 1390


سال زیبا

بخش اول : بحث منطقه

خیزش تونس سرآغاز خیزش شگفت انگیز جهان عرب در منطقه "خاورمیانه بزرگ" از شمال آفریقا تا خلیج فارس بود . خیزشی که برق خیره کننده اش ، سال 2011 میلادی را سراسر نورافشان کرده و بسا بسا چشمهای ظاهر را خیره و چشمان بصیرت را نابینا کرده و خواهد کرد . در آنجایی که خیل روشنفکرانی چند ، هم عرض توده ها به تقدیس جنبشهای خودبخودی نشسته اند و نوید پیروزی انقلاب و بهروزی خلق را می دهند ، می خواهم که لختی بیاسایم و گامی به پس بگذارم و آنگاه در خارج از حیطه نور کورکننده به تماشای صحنه بنشینم . نه صرفا بخاطر تحلیل صرف آنچه که می گذرد که بیشتر برای درس گیری از روند تغییرات در بیرون از ایران در راستای انقلاب در درون ایران . چرا که روند کنونی تغییرات درمنطقه خاورمیانه و شمال آفریقا تا آنجایی که به طرح استراتژيک "خاورمیانه بزرگ" و بازی قدرت در بالا برمی گردد ،نه تنها جدای از پروسه تغییر در ایران نبوده و نیست که اساسا درارتباط ارگانیک با آن نیزمی باشد .

ابتدا می خواهم که دو حیطه را از یکدیگر جدا کنم . چرا که بسیاری از کج فهمی ها و سوء تفاهمات در دنیای ما حاصل درهم ریختگی مرزها و در هم آمیختگی حیطه هاست . برای فهم منظورم مثالی می زنم . فرض کنید که شما می خواهید مقوله ای بنام دین را تحلیل و تفسیر کنید . برای آنکه درک درستی از دین به مفهوم کلی آن بدست آورده شود ، باید ابتدا به ساکن حیطه آن مشخص گردیده و درهمان کادر هم به تحلیل دین نشسته شود . حیطه دین ، حیطه ایست فلسفی که موضوع آن پاسخ به چرایی ها و باید و نبایدها و شاخص کردن خوب و بدهاست . هیچ ربطی به مقولات علمی ندارد .اگر این مشخص باشد دیگر کسی نه بدنبال رد دین با اتکاء به داده های علمی می رود و نه کسی زحمت اثبات دین از این طریق را به خود می دهد . چرا که موضوع علم پاسخ به چگونگی ها و متکی به تجربه است و تشریح و اتکای دین بر باوراست و تبیین که اینهم اساسا موضوع فلسفه هست. یعنی که دین در یک کلام اثبات کردنی نیست ، باورکردنی است . یعنی که اگر این دو حیطه از هم جدا گشته بودند دیگر نه آن پزشک پوزیتیوست معروف در قرون گذشته بدنبال اثبات خدا در زیر چاقوی جراحیش سرگردان همی گشت و نه فلان پرفسور مصری عمرخود را درجهت اثبات دین مقدس از طریق کشف نظم معجزه آسای ریاضی ! میان آیات قرانی به هدر می داد . درسیاست هم جز این نیست .

من خود در آغازعروج فتنه سبز نیز به همین جداسازی حیطه ها با جدیت همت گماشتم . در آنجا نیز حیطه سیاست را از حیطه خیابان جدا کرده بودم . معتقد بودم که درعین حالی که در حیطه خیابان ، از هرگونه اختلاف با بدنه "جنبش سبز" ، باید اکیدا پرهیز گردد اما درحیطه سیاست ، پرچم "جنبش سرخ" را باید که به هر قیمت از آغشتگی به لجن اصلاح طلبی سبز بدور نگه داشت . چرا که درشرایطی که بدنه بالفعل"جنبش سبز" در خیابان ، نیروی بالقوه "جنبش سرخ" بود ، برعکس آن درصحنه سیاست ، هرگونه نزدیکی عناصر آلوده و فرصت طلب منتسب به "جنبش سبز" به کادرهای "جنبش سرخ" ، به مانند سمی مهلک در تار و پود بدنه آن رسوخ کرده و آنرا فلج می ساخت . آنجا در خیابان ، برجسته کردن اختلافات چپ روی بود و اشتباهی محض درحالیکه اینجا در سیاست ، پوشانیدن تمایزات و مشخص نبودن پرچم ، راست روی هست و دنباله روی . حیطه ها اگر در این فتنه جدا نمی گشتند آنگاه مرزها درهم آمیخته می شد و مبلغان ترسان مسالمت جوی ضد خشونت در درون اسب تروای اصلاح طلبی و ساخت و پاخت از بالا به جولان در جبهه مبارزه و انقلاب مشغول بودند .

در اینجا هم به جز این نیست . در این سال زیبا نیز ما با دو حیطه مجزا سر و کار داریم . دو حیطه ای که قانونمندیهای حاکم بر آنها نیزهیچ شباهتی به یکدیگرندارند . حیطه بالا یعنی حیطه سیاست تجاوزکار ، توطئه گر، جنایتکار ، طراح و دولت ساز ! یعنی همان سیاست بی پدر و مادری که شاخص راهنمایش "سود" است و فقط "سود" آنهم به هرقیمت . همان سیاست ضد اخلاق و ضد ارزش و در یک کلام سمبل دریافت کنندگی محض و ... حیطه پایین یعنی حیطه خیابان ، خیابان غرقه به خون ، یعنی حیطه خلقهای مشتاق تغییر ، حیطه اشکها و لبخندها و آمال و آرزوها . نماد پرداخت کننده گی در همیشه تاریخ با دشنه خیانتی در پشت . بدون رهبری ، دولت ستیز اما بی هیچ آلترناتیوی از خود و از میان خود !

جدا کردن حیطه ها و جدا دیدن تفاوتها کمک می کند که درعین تحسین و حمایت آنچه که در خیابان می گذرد ، با چشمانی باز از آنچه که در بالا و در مناسبات و محاسبات کانونهای قدرت جهانی نیز می گذرد غافل نماند .

طرح "خاورمیانه بزرگ"

هفت سال پیش در مطلب مفصلی بنام "چشم انداز" به بررسی اجمالی طرحی پرداخته بودم بنام "طرح خاورمیانه بزرگ" . این طرح استراتژيک که عناصرکلیدی آن در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود میلادی و در دوران فروپاشی اتحاد شوروی تئوریزه گشته و برای آن یک پریود زمانی 25 ساله هم درنظرگرفته شده بود ، عملا در 11 سپتامبر 2001 و با توطئه جنایتکارانه "جناح بازها " کلید خورده و به رهبری نئو کانها به مرحله اجرا درمی آید . این طرح که درمرکز استراتژی کلان تری بنام استراتژی "جهان تک قطبی" قراردارد ، تاکتیک محوری تحقق استراتژی مذکور بوده و به همین اعتبار نیز اهمیت استراتژیک دارد . یعنی شکست و پیروزی آن ارتباط ارگانیک با شکست و پیروزی خود کلان استراتژی "جهان تک قطبی" دارد .
هدف نهایی این کلان استراتژی ، شکست چین و کنترل قدرتهای جهانی نظیر فرانسه ، انگلستان ، روسیه ، آلمان ، ژاپن و قدرتهای منطقه ای مثل برزیل ، هند ، ترکیه و ایران است . انرژی ، ابزاراین کنترل بوده و حاکمیت تنها ابرقدرت برمنابع انرژی ، از اهداف استراتژیک به شمار می آید . "طرح خاورمیانه بزرگ" راهکار "جناح بازها" درجهت تحقق اهداف فوق می باشد . شاخص پیروزی این طرح ، به قدرت رسیدن " لیبرال دمکراسی" در خاورمیانه بزرگ است . عناصرتشکیل دهنده این طرح ، بسیار پیچیده و ابزارهای مورد استفاده آن تماما مدرن ، انسانی و ترقیخواهانه ! می باشند . هدف اعلام شده آن نیز مبارزه با سیستمهای استبدادی و دیکتاتوری های غیرمنتخب و حمایت از دمکراسی هاست. آیا ازاین بهترهم می شود ؟ ! می بایستی که از مبارزات مردم در "جوامع بسته" تحت حاکمیت مطلقه فقها و سلاطین و جمهوریهای سلطنتی ! حمایت سیاسی و نظامی شده و از طریق انقلابات ! مخملی ، راه برای حاکمیت استراتژيک " لیبرال دمکراسی" در خاورمیانه بزرگ آماده گردیده و درنهایت نیز همه جوامع بشری "باز" شده و درهایشان بروی حرکت آزادانه و بلامانع سرمایه کلان گشوده شود .

با این تفاصیل تلاش لازم برای شناخت این طرح و کشف شیوه های مناسب برخورد با آن برای نیروهای انقلاب دمکراتیک مردم ایران به باورمن از یک نقش و اهمیت مبنایی برخوردار است . به غیرازاین نیروهای فوق الذکر ، یا بی تعارف تبدیل به مهره های شطرنج بازی غولها می شوند و یا از صحنه مداخله در روند تحولات در راه ، عملا کنار گذاشته می شوند . راه سومی نیست . پیش از ورود به بحث اما ، اشاره ای کوتاه به بخشی از "چشم انداز" خالی از فایده نیست حداقل برای خودم ! که مجبور به تکرار آنچه که قبلا نوشته ام نباشم :

" ... بررسی اين طرح پيچيده و شناخت اهداف استراتژيک آن ، جايگاه ويژه ای را در برخورد درست با "گلوباليستها" و مقاومت استراتژيک در مقابل تجاوز آنان ، تشکيل داده و افقهای تازه ای را در مقابل نيروهای انقلابی منطقه می گشايد . پيچيدگی اين طرح به حدی است که با کوچکترين اشتباهی از سوی نيروهای انقلاب ، هم زمينه خورده شدنشان بسيار آسانتر است و هم امکان بسيج نيروييشان بسيار سختتر ! شعارهای " گلوباليستها" چنان انتخاب شده اند که درصورت پيچيده نشدن نيروهای انقلابی و ساده ماندنشان ، بسرعت خلع شعار شده و عنصراجتماعی را دردامن راديکاليسم بنيادگرا رها می سازند . و کيست که اندکی با الفبای سياست آشنايی داشته باشد و نداند که خلع شعارشدن بسا خطرناکتر و موثرتر از خلع سلاح شدن می باشد !

هم اکنون جامعه ما و نيروهای سياسی آن، خواه ناخواه درمعرض چنان گردبادی قراردارند که می رود تا بسياری ازمناسبات طراز قديم را در جهت منافع استراتژيک تنها ابرقدرت موجود و در راستای تثبيت "حکومت واحد جهانی" ، برهم زده و مفاهيم و نرمهای متعارف در سياست بين الملل را از نو تعريف نمايد .

اين بار اما شرايط بسی پيچيده تر از دورانهای قبلی است . چرا که اينبار دزد با چراغ آمده است ! اينبار "امپرياليسم" قبلی و " گلوباليسم " فعلی تنها با ناپالم و بمبهای اتمی بزرگ و کوچک و جنايت و کشتار و تجاوز به ميدان نيامده است . از آنها مهمتر با کوله باری از اميد و رويا به نجات خلقها آمده است ! آمده تا خلقهای تحت ستم را از زير سم ستوران ديکتاتورها برهاند ! "دمکراسی" در خورجين دارد و "جامعه مدنی" در آستين ! آمده تا حقوق پايمال شده بشرافغانی و عراقی و ايرانی را از غاصبان درحاکميت اعاده کند !!

1ـ دمکراسی

دمکراسی ، پرقدرت ترين ابزار استراتژيک " گلوباليستها " در پروسه درازمدت " جنگ جهانی چهارم" و در ميدان اصلی جريان يافتن آن يعنی " منطقه خاورميانه بزرگ" می باشد ! در اين رابطه به اعتقاد من آمريکاييها بسيارجدی هستند واصلا شعار نمی دهند !

دراينجا بلافاصله اين سوال مطرح می شود که چگونه چنين چيزی امکانپذيراست ؟ تبهکارانی که درطول عمردويست سيصد ساله شان به اندازه يک تاريخ ، جنايت و وحشيگری را با خود حمل می کنند و يادآوری نامشان در خاطره بشرسرکوب شده و مورد تجاوز قرار گرفته آگاه ، تداعی ستم و تجاوز و جنگ و برده داری و نسل کشی بوده و سياست غالبشان در دوران جنگ سرد ، اساسا حول حمايت از نظامهای ديکتاتوری می چرخيده است ، با کدامين نور که به قلبشان تابيده، کمر به نجات خلقهای تحت سلطه جهان ، از زير سم ستوران ديکتاتورهای "غير منتخب" ! بسته و لباس نجات دهنده برتن کرده اند ؟

واقعيت آنست که بدون شناخت درست ويژگی های "جنگ چهارم" و آماجهای مترتب بر آن ، فهم ابزارهای مورد استفاده در اين نبرد پيچيده ، بسادگی ميسر نيست ! عنصرغالب دراين جنگ نه عنصر نظامی که عنصر فرهنگی است . برهمين اساس هم هست که تئوری "نبرد تمدنها" توسط ساموئل هانتینگتون نظريه پرداز "جناح بازها" ، سالها پيش از" يازده سپتامبر" طراحی وعرضه میگردد .

در اين راستا ، تهاجمات نظامی تنها يک نقش حاشيه ای را ايفا می کنند و نه بیشتر ! هدف اشاعه و تثبيت"فرهنگ برتر" و جاانداختن سيستم ارزشی يکسان درميان مردم جهان به مثابه ستون اصلی و ضرورت بنيادين تشکيل"حکومت جهانی واحد" و آخرين پله نردبانی است که پله های پايينتر آن يعنی ايجاد پايتخت جهان درنيويورک ، پارلمان جهان تحت نام "سازمان ملل متحد" ، بدنبال " جنگ جهانی اول "... و بنيانگذاری ارتش واحد جهانی تحت نام "ناتو" و سيستم بانکی واحدی بنام "بانک جهانی" و تمرکز سياست واحد پولی دنيا در کادر "صندوق بين المللی پول" و خلاصه قوه قضاييه واحد جهانی تحت عنوان دادگاه بين المللی لاهه و "تريبونال" و پليس بين المللی محصول و دستاورد دو جنگ جهانی ديگرمی باشند . به اين می گويند : نظم نوين جهانی

نگاهی به پشت اسکناس يک دلاری آمريکايی بياندازيد ! به زبان لاتين جمله novus ordo seclorum را می توان بوضوح بر روی آن تشخيص داد ! به فارسی دری می شود " نظم نوين سکت برگزيده " ! طرح ده سال و بيست سال اخير نيست ! در اين رابطه در حوالی پايان جنگ اول خليج فارس موسوم به جنگ کويت ، يکی از روزنامه نگاران هوادار "جرج بوش پدر" از وی خواستار توضيح نظم نوين جهانی می شود . پاسخ او بدينگونه است :

it is quite simply , wath we say , goes !!
چيز ساده ای است ! ( یعنی ) هر چه ما بگوييم ، انجام شود !

برای اينکه خلقهای جهان اين چيز ساده ! را بفهمند ، ابتدا بايستی بتوانند به زبان واحدی مکالمه کنند از آن مهمتر برای جاافتادن اين نظم نوين ، "سيستم ارزشی واحد " و "فرهنگ واحدی" نيز ضروری می باشد که ازنان شب هم واجبتر است !

" پطرس غالی" دبيرکل سابق سازمان ملل متحد درنقش رياست انتصابی پارلمان واحد جهانی در اين رابطه اينگونه رهنمود می دهد :

ما بايستی همگی تلاش کنيم يک فرهنگ جهانی واحد بوجود آوريم و همگی دارای آن فرهنگ گرديم .

بردن اين فرهنگ واحد به ميان جوامع بشری فقط در شرايطی امکان پذير است که اين جوامع ، "باز" گردند ! آنگونه که امکان تغيير" سيستم ارزشی" جامعه بسته، از طريق تسلط بر سسيتم رسانه ای يا " مديای آزاد " ! وجود داشته باشد . اينجاست که وجود نظامهای استبدادی باقيمانده از دوران جنگ سرد ، درتناقض با اين ضرورت قرار می گيرند ! درآن دوران بدليل وجود "قطب متقابل"، مقابله با تهديد خارج شدن کشورهای متعلق به بلوک غرب بدنبال يک انقلاب اجتماعی يا سياسی و پيوستن آنها به بلوک شرق نيازمند حاکميت نظامهای ديکتاتوری بود . اين نظامهای ديکتاتوری علیرغم آنکه بهترين آلترناتيو دوران جنگ سرد برای هر دو بلوک درجهت کنترل جامعه بودند با اينحال تهديدات خاص خودرا نيزبه همراه داشتند .

بزرگترين تهديد اين نظامها ، تبديل جوامع تحت سلطه به جوامع مستعد انقلاب بود . همين تهديد جدی نهايتا سياست جديد امپرياليستها در کشورهای وابسته به خود را بدنبال داشت که توسط يک تشکيلات فراماسونری بنام "کميسيون سه جانبه " تحت رهبری يک يهودی عضو ارشد "جناح کبوترها " بنام برژينسکی تئوريزه گرديده و دربرخی ازآن کشورها مثل فيليپين ، ترکيه ، شيلی و نهايتا ايران نيز به مرحله اجرا درآمد . اساس اين طرح براين بود که با توجه به شدت و حدت تضادهای موجود در جوامع تحت سلطه ديکتاتوريهای وابسته به امپرياليسم ، اين جوامع تبديل به بشکه های انفجاری شده اند که با تنها جرقه ای تماما به آتش کشيده خواهند شد . برای جلوگيری ازاين انفجاراجتماعی بايد سياستهايی را در پيش گرفت که روند تحولات اين جوامع به تعبير برژينسکی ، از مسير هرج و مرج ( بخوانيد انقلاب) به مسير تحولات منطقی و قابل کنترل ( بخوانيد رفرم ) انداخته شود . بدين منظوراين جوامع بيش ازهرچيز به "سوپاپ اطمينانی" نياز دارند که بخارهای خطرناک حاصل ازبه تعارض کشيده شدن تضادهای اجتماعی را به بيرون جامعه هدايت کرده و جامعه را در مقابل تهديد يک انقلاب اجتماعی مصون کند . سياست معروف حقوق بشر کارتر ، در واقع همان پروژه اجرايی محصول رهنمودهای "کميسيون سه جانبه" بود .

تهديد ديگرنظامهای ديکتاتوری ، متوهم شدن ديکتاتورها و سرکشيهای گاه و بيگاه آنان و سهم بيشتر خواستن آنها هست ! علاوه بر آن يکدستی اجباری جامعه بدليل ماهيت استبدادی حاکميت ، خود به خود راه را بر ورود " عناصر فرهنگی" بيگانه می بندد و اجازه باز شدن" جامعه بسته " را نمی دهد . کفری که در قاموس "گلوباليسم" بخشودنی نيست !

انقلاب انفورماتيک و پايان جنگ سوم

شکست اتحاد شوروی و انقلاب عظيمی که در پهنه ارتباطات در سالهای پايانی هزاره دوم ميلادی رخ داد ، تمامی معادلات طراز قديم را روانه زباله دانی تاريخ کرد . از يکسو با برچيده شدن بساط " جهان دوقطبی" و حاکميت بلامنازع تک ابرقدرتی بر جهان ، تهديد خروج جوامع تحت سلطه و خزيدن آنها به قطب مقابل ، اساسا موضوعيت خود را ازدست داده و به تبع آن نظامهای استبداد فردی حافظ منافع امپرياليسم نيز کارکرد خود را تماما ازدست می دهند تا جايی که خود اين نظامها به دلايلی که در بالا ذکرکردم ، در تقابل با سياستهای " گلوباليستها " قرار می گيرند . از سوی ديگر ، انقلابی که در پهنه ارتباطات صورت می گيرد ، همراه با خود دو پديده جديد را وارد معادلات طراز نوين کرده که قانونمنديهای حاکم بر تحولات اجتماعی را زير و رو می کند ! ويژگی اساسی اين دو پديده که اولی " ماهواره" و دومی " اينترنت " نام دارد اين است که مرزهای جغرافيای سياسی را به سادگی درنورديده و تک تک آدمها را مستقيما و بلاواسطه مخاطب قرار می دهد .

با اتکاء به ايندو پديده و با داشتن امکانات نامحدود مالی ، بشرط بازشدن جامعه بسته ، می شود براحتی حزب و سازمان و چهره درست کرد ، به ميان مردم برد ، امکانات در اختيارشان گذاشت و برايشان تبليغ کرد . ارتباطات ضروری سياسيشان را تامين کرد و رقبای سياسيشان را چه با اتکاء به قدرت نظامی حاضر و آماده در بيخ گوششان و چه با فشارهای سياسی و تبليغاتی از ميدان بدر کرد و نهايتا هم دريک انتخابات کاملا دمکراتيک ! مزدوران خود را برروی کار آورد .
"حاکميت منتخب مردمی" که برخلاف نظامهای استبدادی بقول " بوش پسر" نامنتخب موجود ، از مشروعيت رای مردم نيز برخوردار بوده و قراراست که تهديد هرانقلابی را از راههای کاملا دمکراتيک ! برای هميشه خنثی نمايد ! ضمن اينکه بسيار ساده تراز يک ديکتاتوری مادام العمر ، می توان از شر يک رئيس جمهورسرکشی که حداکثر دو دوره بيشتر نيز نتواند برسر کار بماند ( تاکتيکی که در خود آمريکا نيز پياده شده است ) راحت شده و او را با احترام تمام ، روانه خانه کرد !

2ـ حقوق بشر

جرج بوش ( پدر) در اول فوريه 1992 ، طی يک سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد می گويد :

قوانين ملل متحد ، می توانند حقوق ملی را از اعتبار بياندازند .

طرح اين مقوله از جانب وی به مفهوم قرار دادن قوانين مصوبه ملل متحد درجايگاه " قانون اساسی" حکومت واحد جهانی است که قوانين اساسی ديگر در درون حکومتهای ملی می بايست در چارچوب آن تصويب و به اجرا گذاشته شده و در تناقض با آن قرار گرفته نشوند . ملل متحدی که تنها در شرايط تحقق "جهان تک قطبی"، می تواند در جايگاه واقعی خود به مثابه" پارلمان جهان"، کاربرد داشته باشد . دراين رابطه ابزار "حقوق بشر" ازهمان مقولاتی است که با استفاده از آن می توان نه تنها" حقوق ملتها" را از اعتبار انداخت که حمايت همان ملتها را نيز پشتوانه سلب حاکميت ملی قرار داد !

حقوق بشر، دومين سلاح استراتژيک "گلوباليستها " در پروسه جنگ چهارم می باشد . دامنه اين حقوق ! نه تنها شامل بشر به صفت فردی می شود ، بلکه اضافه بر گروههای سياسی و اقليتهای قومی ومذهبی ، گروه بنديهای اجتماعی گوناگون از جمله همجنس بازها را نيز شامل می گردد . بديهی است که حمايت از اين "بشر" متناسب با نيازهای مشخص مرحله ای " گلوباليستها " و در نقاط مشخصی از جغرافيای سياسی جهان ، صورت گرفته و عليرغم جهانشمول بودنش ، درهمه جا و بطور يکسان احساسات انساندوستانه ! آنان را جريحه دار نمی کند .

در اين رابطه دولتهای ملی ، حق جلوگيری از فعاليتهای افراد وتشکلهايی را که برعليه منافع ملی اقدام می کنند را نيز نداشته و با چماق زيرپا گذاشتن حقوق انسانها يا به عقب نشينی وادار می شوند و يا در صورت مقاومت بايستی به انتظارعواقب ناگوار حاصل از اين خودداری" غير قانونی" بمانند ! درست مثل افرادی که در درون جامعه با زير پا گذاشتن " قانون" مرتکب جرم می شوند .

بديهی است که بحث من در اينجا اساسا شامل استفاده ابزاری از اين مقوله ، توسط گلوباليستها و در جهت منافع وآماجهای آنان می گردد و هيچ ربطی به ضرورت و حقانيت اصل جهانشمول"حقوق بشر" که در يک برداشت انقلابی وعميقا انسانی ، شامل تماميت بشريت تحت ستم و استثمار می باشد ، ندارد .

بحث اين است که نشان دهم که " انقلاب " و نبرد بر سر جلب حمايت " خلق" و تصاحب قدرت سياسی در شرايط کنونی با چه پيچيدگی هايی روبروست و ساده ماندن در اين ميدان نه تنها کسب قدرت سياسی را نا ممکن می سازد که حمايت مردمی را نيز به زيرعلامت سوآل می برد .

3 ـ ليبراليزم

ليبراليزم به مفهوم تضمين آزادی رقابت سرمايه و بازار آزاد و تثبيت آن به مثابه الگوی اقتصادی ايده آل در کشورهای خاورميانه ، يکی از مهمترين " آماجهای" جناح بازها در کادر طرح خاورميانه بزرگ می باشد. اين مدل اقتصادی ، امکان سرمايه گذاری کنسرن های غول پيکر و شرکتهای فرا مليتی را در کشورهای عضو جامعه جهانی ! فراهم آورده و امنيت سرمايه فراملی را تضمين می کند . روند خصوصی سازی بی حد و مرز در اين مدل اقتصادی راه بدانجا می برد که هيچ نهادی در " جامعه باز" از جمله مهمترين ابزار شکل دادن به ذهنيت اجتماعی و "سيستم ارزشی" يعنی سيستم رسانه ای نيز از دسترس سرمايه فراملی بدور نخواهد ماند . عنصری که در شکل دادن به آن سيستم ارزشی واحد و آن فرهنگ واحدی که قبلا بدان اشاره کردم از يک نقش مبنايی برخوردار است .

4 ـ جامعه مدنی

ايجاد جوامع مدنی در "خاورميانه بزرگ " ، يکی ديگر از آماجهای جناح بازها در پروسه به اصطلاح دمکراتيزه کردن اين منطقه است . جامعه مدنی همان "جامعه بازی" است که در آن "برادر بزرگتر" بتواند با اتکاء به اصل حفاظت ازحقوق اقليتهای قومی و مذهبی و ... در چارچوب "حقوق بشر" و در کادر يک" دمکراسی" پارلمانی ، به دست سازی"چهره ها" و احزاب و سازمانهای مطلوب خود بپردازد . در پناه قوانين " ليبراليسم" و با اتکاء به قدرت عظيم مالی و انحصارات فرامليتی به خريد ارگانهای رسانه ای جامعه و تسلط بر ذهنيت اجتماعی اقدام نمايد و ازاين طريق ،آن"چهره ها" و جريانات سياسی را از طرق دمکراتيک و بر اساس مشروعيت رای مردم بر سر کار آورد و ازهمه مهمتر در شرايطی که تمامی تصميم گيريهای خود " گلوباليستها " درخفا و در پشت پرده و به شکل کاملا غيردمکراتيک و از بالا ، صورت می پذيرد ، کليه تصميم گيريها و بحثهای استراتژيک و روابط و مناسبات موجود در اين جوامع باز ، می بايستی کاملا علنی و بازانجام پذيرد ! دراينجا قصدم بيشتر، روشن کردن اهداف "جناح بازها" در استفاده از مقولاتی از اين دست می باشد و نه ورود به ماهيت و کارکردهای "جامعه مدنی" در مفهوم واقعی آن که داستان ديگری است .

5 ـ نفی خشونت

نفی خشونت ، مهمترين اصل راهنما در رابطه با نيروهای سياسی شرکت کننده در پروسه تغيير و تحولات منطقه ، در کادر طرح فوق می باشد . پذيرش اين اصل از سوی اين نيروها الزامی است و عدم پذيرش آن بطور خودکار به معنی نام نويسی در جبهه تروريسم !

بکاربردن خشونت در تغييرنظامهای سياسی منطقه ، يا در حيطه وظايف نيروهای نظامی تنها ابرقدرت موجود به مثابه مجری يگانه مرجع قانونی حاکم بر جهان است و يا در توافق با او ! يعنی درست همان کارکردی که نيروهای نظامی و انتظامی و نهادهای اجرايی در "جامعه مدنی" برعهده دارند ! فراموش نکنيم که مهمترين ويژگی " جامعه مدنی" حاکميت قانون در آن می باشد ! دراينجاست که با کناررفتن پوشالهای موجود بر روی روند تغييرو تحولات سياسی چند سال اخير فی المثل ايران ، هم می توان بسادگی پی به حکمت ضد خشونت شدن جلادان و شکنجه گران خشونت مدارديروز و قاصدان ! مسالمت جوی 2خردادی خواهان "جامعه مدنی" امروز برد وهم پايه های سياسی و حقوقی آن استدلالی را که اساسا نام گذاری سازمان مجاهدين خلق را در ليست تروريستی توجيه می کند ، شناخت .... "

چشم انداز ، 18 آذر تا 19 بهمن 1383

و حالا درسالی که پیش رو داریم و در پرتو تحولات زنجیره ای پیش رو در منطقه خاورمیانه بزرگ ، بسا بهتر و روشن تر می توان آنچه را که در بالا آمد ، به نظم کشید . آنچه را که تا کنون رخ داده است فهم کرد و مسیری را که روند تحولات جاری ادامه خواهند داد ترسیم نموده و درسها و تجربه های گرانبهای آن را به خدمت انقلاب دمکراتیک نوین مردم ایران گرفت .

اینترنت و ماهواره ، ابرابزارهای جنگ چهارم

در نبرد میان نیروهای خواهان تغییر در درون یک جامعه ( اعم از حاکمیت استبدادی و یا دمکراتیک ) و نیروهای خواهان حفظ نظم موجود ، موضوع سیاست چگونگی دسترسی به آدمهاست . شیوه ها و ترفندهای بکار برده شده در جوامع به اصطلاح دمکراتیک در اینجا موضوع بحث من نیست . هدفم پرداختن به این معضل در جوامع استبدادی و بسته هست .

مهمترین کاری که حاکمیت استبدادی می کند این است که بهرقیمتی درکنار و هم عرض سرکوب پلیسی ـ نظامی نیروی خواهان تغییر ، به گسستن رابطه آنان با "عنصر اجتماعی" نائل شود . موفقیت سرکوب گسترده و ریشه کنی نیروی فوق رابطه تنگاتنگی با میزان موفقیت حاکمیت در گسستن این رابطه و ایزولاسیون اجتماعی اپوزیسیون دارد . درنقطه مقابل هم همین معادله برقراراست. یعنی نیروی خواهان تغییرهم درکنارمبارزه سیاسی و یا درجاهایی نظامی خود تلاش می کند که ضمن حفظ ارتباطات موجود ، بدنبال کشف شیوه ها و امکانات دسترسی به آدمهای هرچه بیشتر و بسیج و هدایت "عنصراجتماعی" باشد .

در دوران جنگ سرد تنها رادیو و نه حتی تلویزیون ، ابرابزار جنگ تبلیغاتی بود که به تنهایی امکان گذار از مرزها ی جغرافیایی را داشت . اگرچه حاکمیت مورد تهاجم از امکان خفه کردن امواج آن با استفاده ازپخش پارازیت نیز برخوردار بود . با اینهمه این ابرابزار تا سالهای سال نقش مهمی در شکل دادن به تحولات سیاسی در دنیا بازی کرد . تا آنجا که به خود ما برمی گردد ، کسی منکر نقش رسانه جلبی همچون بی بی سی در تحولات منجر به انقلاب ضد سلطنتی و روی کار آمدن خمینی و دار و دسته مرتجعش نمی تواند باشد .

امروز رادیو ، تلویزیون ملی ، دستگاه عریض و طویل رسانه های نوشتاری ، شبنامه ها و امکانات ارتباطی سنتی را باید از اساس فراموش کرد . هرکس که اینرا دیرتر بگیرد به همان میزان عقبتر است و هرکس که اینرا جدی نگیرد به همان اندازه جدی گرفته نخواهد شد . تا همینجا هم بسیاری لنگ لنگان و ناباورانه بدنبال فهم جایگاه این دو ابرابزار روانند .

"طرح خاورمیانه بزرگ " بربالهای این دو ابرابزار قراراست که به سرمنزل مقصود رسد . با این دوبال است که می توان به عنصراجتماعی دست یافت . سازماندهی کرد . گفتمان سازی کرد و ذهنیت اجتماعی را شکل داد . بر بال شبکه جهانی تنها امکان دسترسی به نخبگان جامعه وجود دارد ( نخبگان را در مفهوم عام آن بکار می برم . یعنی آن بخش از جامعه که سواد دارد و سودای سیاست دارد و درد نان هم ندارد ) . دستیابی به توده های وسیع مردم از اقشار نسبتا آگاه تا عقب مانده ترین بخشهای جامعه نیز رسالت تلویزیونهای ماهواره ای و تلفنهای همراه است . هرکسی شاید گاه و بیگاه تصویر روستاها و حاشیه شهرهای بزرگ را یا از نزدیک و یا حداقل در تلویزیونها دیده باشد که چگونه برفراز خانه ها ، که چه بگویم بیغوله های ویران و تهی از نان ، چگونه جنگلی از بشقابهای ماهواره ای رویانیده شده است .

دراینجا یک پارامتر جدید در رابطه با ماهواره ، ضرورت خودی بودن رسانه هاست . یعنی برخلاف گذشته که فرستنده ها و بنگاه های سخن پراکنی مستقیما از کشورهای غیرخودی پخش برنامه کرده و به آرم و نام قدرت مربوطه مزین بودند ، اینجا دیگر بدلیل پیچیدگی طرح ، وجود رسانه خودی بویژه در منطقه خاورمیانه عربی ضرورت حیاتی دارد .

ضمن اینکه بنگاه های سخن پراکنی سنتی نیز البته با امکانات گسترده تر و طرح های جدیدتر همچنان بکار خود ادامه خواهند داد . سمبل و نماد این رسانه طراز نوین در رابطه با خاورمیانه عربی به باورمن تلویزیون قدرتمند الجزیره است . در مقاله "چشم انداز" درهمان هفت سال پیش بدین مطلب نیز اشارتی کوتاه کرده بودم :

" .... گلوباليستها نه تنها آتش آغاز "جنگ چهارم" را در 11 سپتامبر 2001 افروختند بلکه دشمن دلخواه خود را هم معين کرده و به آن چهره نيز داده اند . اين دشمن دلخواه هيچ چيز نيست جز بنیادگرایی اسلامی با چهره مشخص اسامه بن لادن ! ميلياردر صاحب سرمايه ای که حکايت پيوندهای مستحکم اقتصادی ميان خانواده اش با خاندان بوش ، امروز ديگر حکايت پنهانی نيست ! نقش سازمان سيا در تشکيل ، تسليح و تامين مالی "القاعده" برعليه اتحاد شوروی سابق را نيز ديگر تنها خواجه حافظ شيرازی نمی داند ! براستی امروز چه کسی درميان توده های تشنه به خون يانکی ها درجهان محبوبتر وشناخته شده تر از اسامه بن لادن است ؟ کدامين چهره درجهان، شهرت او را دارد ؟ نقش دوپديده مولود انقلاب انفرماتيک يعنی اينترنت وماهواره در شناساندن چهره او به توده های ضد آمريکايی ـ ضد اسراييلی تا کجا می باشد ؟ راستی هيچ به کارکرد تلويزيون ماهواره ای "الجزيره" فکر کرده ايد ؟ رسانه مستقلی ! که در قلب يکی از مرتجع ترين و وابسته ترين و مستبد ترين دولتهای عروسکی دست ساز استعمارکهن ، به پخش آزادانه برنامه هايی اشتغال دارد که در خود مهد آزادی ! يعنی آمريکا نيز بسادگی قابل پخش نيستند ! "بن لادن" را "الجزيره" درميان توده های خاورميانه چهره کرد و نه CNN !

من ادعا می کنم که "الجزيره"، يکی از مهمترين " ابزار" های گلوباليستها در کادر "طرح خاورميانه بزرگ" می باشد !

رسانه ای که قرار است با پخش آزادانه " اطلاعات " و " تبليغات" ضد آمريکايی ــ ضد اسراييلی ، اعتماد توده های خاورميانه را متوجه خود نمايد . اعتمادی که هرگز امکان نداشت نثار CNN , BBC و يا VOX گردد . بگذريم ...."

چشم انداز ، 18 آذر تا 19 بهمن 1383

امروز "الجزیره" یک رسانه مورد اعتماد مردم در جهان عرب است . یک رسانه فراملیتی که مرزهای خاورمیانه عربی را می شکافد و توده ها را تغذیه اطلاعاتی می کند . علیه دیکتاتورها و پرچمدارگردش آزاد اطلاعات و جامعه مدنی و مبلغ و گزارشگر و مشوق انقلابات مخملی . نه فقط مورد اعتماد که مورد اعتبار "جامعه جهانی" کذایی هم هست . از سوی دیگر خبری از بن لادن هم نیست . انگار نه انگار که لشکرکشی به افغانستان بنام او انجام گردیده ، انگار نه انگار که زمانی نه چندان دور همه روزه جامعه جهانی ! با او چشم ازخواب برمی گشاد و با او چشم برهم می نهاد !

خلاصه می کنم . اینها تا آنجایست که به " حیطه بالا" یعنی حیطه سیاست برمی گردد . برای آنکه چشمهایمان باز باشد . برای آنکه بدانیم طرح ها و نقشه های کانونهای قدرت جهانی چیست و ما چگونه باید در رابطه با آن موضع بگیریم و چگونه و کجا می شود تهدیدهای مشخص سیاسی علیه انقلاب را تبدیل به فرصتهای بی بدیلی بسود خلق و انقلاب کرد . برای آنکه خودمان را هم بهتر بتوانیم بشناسیم . بخاطر آنکه ریشه بسا بسا مواضع سیاسی و رنگ عوض کردنهای آدمها و جریانات حول و حوشمان را نیز بهتر فهم کنیم . برای آنکه بفهمیم چرا فی المثل حزب مشروطه ای که بند نافش را با سلطنت پهلوی برداشته بودند ، حالا عمد دارد که با پسوند لیبرال دمکرات شناخته شود . یا اینکه بواقع ریشه ضدخشونت شدن خط امامی همسفره دیروز لاجوردی و دلقک امروزی همچون ابراهیم نبوی ، یا اکبرگنجی معروف به "اکبرپونز" و یا امثال فرخ نگهدار در کجا قرار دارد . برای فهم اینکه منشاء علمداری جامعه مدنی توسط مقتدای همه اینها یعنی محمد خاتمی را هم بشود فهم کرد . از همه مهمتر مبارزه حقوق بشری خیل بریدگان از مبارزه انقلابی و دولایه خورانی را که هم می خواهند پز مبارزاتی دهند و هم هزینه ای ناچیز را نیز بهتر بتوان درک کرد ! خلاصه که هیچ نفعی اگر نداشته باشد بر" راه و همراه " نور می افکند .

و اما "حیطه پایین" اساسا دنیای دیگری است که قانونمندیهای خاص خود را دارد . طرح و برنامه و توطئه از بالا تا آنجایی کاربرد دارد که "عنصراجتماعی" در خانه نشسته است . از نقطه ای که این عنصر به خیابان آمد و توانست که در خیابان هم بماند ، معادله دیگر تفاوت خواهد کرد . ازاین نقطه به بعد روند اوضاع دیگر کاملا تحت کنترل بالا نیست . جلوی سیل را با سوراخی در سد می توان باز کرد . ولی اگر سیل سرازیر شد جلوی آنرا دیگردشوار بتوان گرفت .

در بالا فرض براین است که در کشورهای استبداد زده ای که حاکمیتشان تا بن استخوان فاسد و بیرحم هم هست ، می توان با اتکاء به سازماندهی اقشار متوسط که امکان دسترسی به سیستم های ارتباطی اینترنتی همچون فیس بوک ، توییتر و غیره را دارند ، با استفاده از یک بهانه مثلا تقلب در یک انتخابات قلابی ، آنها را به خیابانها کشانید و به مقابله با دیکتاتوری ترغیب کرد . ضمن اینکه درراس رژیم نیز با کندن عناصرعاقلتری از حاکمیت که خط کلی را گرفته اند و ترکیب دادنشان با عناصر خودی در خارج حاکمیت ، "آلترناتیومطلوب" را شکل داده و از طریق همان رسانه های مورد اعتماد در جامعه مطرح کرد. اینها همه بشرطی امکان موفقیت دارند که بتوان ارتش را خنثی نگه داشت و توده ها را در خیابان نگه داشت .

مهمترین بخش طرح درنقطه سرکوب عنصر اجتماعی در خیابان ، خودداری ارتش و نیروهای مسلح از ادامه اطاعت از فرد دیکتاتور است . با این عمل هم ابزار سرکوب برای مراحل بعدی حفظ می شود و هم اعتبار آلترناتیو مطلوب بالا می رود . این همان روندی است که یکبار در انقلاب بهمن در ایران تجربه شد و حالا هم بطور سیستماتیک در تونس و مصر پیاده گردیده است . یعنی حذف فرد دیکتاتور درعین حفظ ساختارهای نظام . درخبرها خواندم که پدری در مصرنام فرزند خود را فیس بوک گذاشته است . حق هم دارد ! نقش این کانون جاسوسی اینترنتی در تحولات اخیر کم نبوده است .
در لیبی این پروژه جواب نداشت . همانگونه که درعراق امکانپذیر نبود . همانطورکه در ایران هم جواب نخواهد داشت . پاسخ طرح خاورمیانه بزرگ به این معضل استفاده از نیروی قهراست . یعنی گزینه نظامی . همانگونه که دیروزدرعراق شد . همانطورکه امروز در لیبی می شود و همانسان که فردا در ایران باید که بشود . چرا که در این کشورها نیروهای مسلح یعنی همان عنصرتعیین کننده در هر انقلاب و تحول اجتماعی وصل به بیرون نیستند ! در اینجا دو گزینه وجود دارد . یکی گزینه اسرائیلی به معنی استفاده از ظرفیتهای قومی در قطعه قطعه کردن قدرتهای بزرگ منطقه ای با طرح شعارهایی همچون فدرالیسم ، حق تعیین سرنوشت و نهایتا اعلام استقلال درکنار نابودکردن کل ساختارهای اقتصادی و اجتماعی از طریق بمباران و استفاده از تسلیحات کشتارجمعی و دیگری گزینه آمریکایی به معنی تهاجم مستقیم نظامی و اشغال زمینی .


پایان بخش اول ، 31 فروردین 1390

Saturday, April 9, 2011

افعی کبوتر نمی زاید

افعی کبوتر نمی زاید

دیروز رابرت گیتس وزیر دفاع ایالات متحده در ملاقات با نوری المالکی چراغ سبز تهاجم نظامی به قرارگاه اشرف را به او ابلاغ کرده بود . تا الان یک قلم 31 شهید و بیش از سیصد زخمی بعضا خطرناک حاصل این چراغ سبز خائنانه است . نیروهای آمریکایی که تا شب گذشته برای مونیتور اوضاع در اشرف بسر می بردند ، علیرغم اطلاع کامل دولت و ارتش آمریکا از 5 روز پیش و صف آرایی و آرایش نظامی نیروهای مالکی در ضلع شمالی قرارگاه ، از اشرف عقب می نشینند . درست مثل تهاجم دوسال پیش ! دوسال پیش هم تهاجم اولیه نظامی به اشرف درست همزمان با ورود همین جناب وزیر صورت گرفته بود . هنوز یک هفته از سخنان هوارد دین رئیس پیشین حزب اوباما در محل پارلمان انگلستان نمی گذرد که به صراحت گفت تنها یک تلفن ، آری یک تلفن از سوی طرف آمریکایی کفایت می کند که کل نظامیان عراقی از حول و حوش اشرف عقب بنشینند . برای رویت دستهای جنایت و فریب باراک اوباما در پس پرده این دو جنایت خائنانه برعلیه افراد حفاظت شده در کادر کنوانسیون چهارم ژنو که با تک تک آنان از سوی دولت آمریکا قراردادهای جداگانه مبنی بر اعطای حفاظت کامل در مقابل تحویل سلاح امضا گردیده است ، نیازی به اطلاعات سیاسی و قدرت تحلیل چندانی نیست . در آغاز روی کارآمدن اوباما و در شرایطی که آب از لب و لوچه بسیاری روان بود ، بدرستی از او به عنوان فریب هزاره سوم یاد کرده بودم . قبلا گفته ام و بازهم گفتنش را ضروری می دانم که برای من جرج دبلیو بوش بر باراک اوباما و آریل شارون بر اسحاق رابین و احمدی نژاد بر خاتمی شرف دارند . چرا که اولیها تمامی نجاست و رذالت سه بنیادگرایی مسیحی ـ یهودی ـ اسلامی را با وضوح و روشنی تمام در مقابل دیدگان هر آنکس که چشمی برای دیدن داشته باشد نمایان می سازند در حالیکه دومی ها برهمان رذالتها لباس دمکراسی خواهی ، صلح طلبی و گفتگوی تمدنها می پوشانند . اولیها شمشیر را از رو بسته اند و تو خوب می دانی که باید چگونه از خود در مقابلشان حفاظت کنی . دومی ها اما ، دستی برای دوستی بسوی تو دراز کرده اند درحالیکه خنجری خون آلود در دست دیگری در پشت خود پنهان دارند و تو اگر ساده باشی نمیدانی که با اوچه باید بکنی و در مقابلش چسان باید بایستی یا چسان بنشینی و با او سخن از چه رانی ؟ ظاهرا آن جناحی در دولت آمریکا که هنوز امید خود را به انجام انقلاب ! مخملی در ایران ازدست نداده و در رابطه با امکان بیرون آمدن مجاهدین از لیست وزارت خارجه ازسویی و فشاربخش دیگری ازهمین حاکمیت برای به رسمیت شناختن مجاهدین ( به مثابه دشمن دشمن خود ) بعنوان دولت در تبعید ایران از سوی دیگر شدیدا احساس خطر می کند ، درسراب نابودی تشکیلات ارتش آزادیبخش مجاهدین و برچیدن اشرف است . همین احساس خطر هم بود که یکی دو هفته پیش آخوندک همدست رژیم جمهوری اسلامی محسن کدیور و سایت جرس را نیزازموضع جنبش سبز به تحرک واداشته و نسبت به حذف نام مجاهدین از لیست آمریکا هراسان کرده بود . لازم به تکرارنیست که هم این لوش و لجنهای سبزرنگ همدست قاتلان و هم آن توطئه گران حسرت بدل منتظرانقلاب مخملی در آمریکا اشتباه محاسبه دارند . هم دررابطه با ازمیان بردن تشکیلات مجاهدین ، هم در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی و هم در رابطه با توهم ابلهانه انقلاب مخملی در ایران . آینده نشان خواهد داد که نصیب هم اینان وهم آنان هیچ جز ننگ و خواری نخواهد بود . و من اینک دیگربار با چشمانی تر که در تمامی طول این شب بی پایان خواب را درآن راه نبوده و با قلبی مالامال از نفرت و انزجار، به عنوان یک روشنفکر ایرانی ، انگشت اتهامم را به سمت شخص باراک اوباما درهیئت مسئول اول جنایت زبونانه ای که هنوزهم ادامه دارد دراز می کنم . مالکی و جنایتکاران دون پایه نشسته درحاکمیت سرزمین رافدین آدرسهای فرعی هستند . جنایت اخیر یکبار دیگر اثبات کرد که افعی نشسته در حاکمیت آمریکا هرگز کبوتری نخواهد زایید . کلاغ که جای خود دارد . بیژن نیابتی ، 19 فروردین 1390