Saturday, October 16, 2010

پوسته شکنی یا گشایش به سمت دولت حرامزاده - نقدی بر مقاله دنباله دار حسن داعی ، بخش دوم

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
23
مهرماه - 1389

پوسته شکنی یا گشایش به سمت دولت حرامزاده
نقدی بر مقاله دنباله دار حسن داعی ، بخش دوم

پیش از ورود به بحث بد نیست که نگاهی به اولین واکنش سایت وزارت خارجه دولت اسرائیل در رابطه با مطالب اخیرجناب داعی بیاندازیم . بی هیچ توضیحی ! گفته بودم که هیچ گربه عاقلی در سیاست ، محض رضای خدا بدنبال موشی نمی دود .

"روشنفکران ایرانی باید بپاخیزند و قاطعانه بر رویکرد ضد صیونیستی رژیم مهر باطل بزنند

" بسیاری ادعا کرده اند که باید حساب تعرضات ضد اسرائیلی رژیم اسلامی ایران را از کارنامه حقوق بشری آن جدا ساخت تا ادعاهای رژیم در مورد آن که مخالفان حکومت "عوامل صهیونیسم" هستند خنثی گردد. ولی این تلاش همیشه بیهوده بوده است ؛ زیرا "صهیونیست بودن" اتهامی است که حکومت از ابتدا علیه همه مخالفان خود به کار برده و به این مطلب که واقعا رویکرد آنان نسبت به اسرائیل و یهودیان چه بوده، توجهی نداشته است . امروز این شیوه اتهام بندی اعتبار خود را از دست داده است، زیرا مردم ایران دیگر از ادعاهای حکومت درمورد "توطئه" بیمی ندارند . حسین ! داعی ، روزنامه نگار ایرانی که به طور پیگیر درباره لابی رژیم ایران در ایالات متحده افشاگری کرده، اخیرا رشته مقالاتی انتشار داد که ثابت میکند گرایش های ضد صیونیستی پایه و اساس فعالیت این گروه در آمریکاست . تحلیگر سیاسی ایرانی نیما راشدان نیز ازخوانندگان مقاله های خود خواسته است اردوگاه هواخواهان اسرائیل را با جناح دشمنان آن مقایسه کنند – و نتیجه گرفته که "دوستی نسبت به اسرائیل و تنفر علیه این کشور معیارهائی هستند که تمدن و عقب ماندگی را از هم جدا می کنند ".

برگرفته از از روزنامه اسرائیلی جروزالم پست ـ تاکیدات ازمن است

بگذریم که برای نویسندگان مربوطه حسن یا حسین بودن "روشنفکر ایرانی" مهم نیست ! مهم این است که این " حسین ! داعی" بپا خیزد و ثابت کند که نقد دولت حرامزاده مساوی است با شرکت در کارزار تبلیغاتی رژيم "جمهوری اسلامی" و بدتراز آنهم " جنگ صلیبی علیه اسرائیل " ! واویلا ! ببینید حسن در بخش دوم مطالبش چه نوشته است .

" ... و ما ایرانیان، چه بسا سهل انگارانه، صدور ارتجاع اسلامی ملایان به منطقه و در مرکز و قلب آن کارزار"جنگ صلیبی علیه اسرائیل" را شاهد بودیم ولی شوربختانه به ارتباط ارگانیک آن با بقای این رژیم در داخل کشور و تداوم جهنم ولایت فقیه، کمتر توجه کردیم ...... "

حسن داعی ـ ما ایرانیان ، اسرائیل و یهود ستیزی - بخش دوم

می گویند که راهزنی به خانه ای وارد شده و پس از بستن دست و پای مرد خانه ، از زنش نیز می خواهد که برایش سفره ای انداخته و بعد هم در حضور شویش یه رقصیدن بپردازد . زن سفره را می اندازد ولی از رقصیدن امتناع می کند . راهزن تهدید می کند که اگر نرقصی شویت را می کشم . زن بناچار به رقص می پردازد . راهزن می خورد و می آشامد و .... بعد هم با برآمدن آفتاب خانه را ترک می کند . زن بلافاصله به باز کردن دست و پای شوهرش می شتابد . اولین کاری که مرد پس از باز شدن دستهایش می کند این است که محکم کشیده ای بر گونه زن می نوازد . زن بیچاره با حیرت می پرسد که این کشیده از بهر چه بود . مگر ندیدی که راهزن مرا با تهدید به قتل تو وادار به رقص کرد ؟ مرد می گوید : این برای رقصیدنت نبود . بخاطر عشوه هایت به هنگام رقص بود . اینرا که دیگر راهزن از تو نخواسته بود ! رقصیدنت قابل فهم است . عشوه هایت نه .

قابل فهم است که در آمریکا وکلای انساندوستی ! وجود داشته باشند که مجانا و بدون هیچ چشمداشتی از حسن داعی درمقابل شکایت لابی رژيم "جمهوری اسلامی" در دادگاهی که به گفته خود او تا حالا یک قلم نزدیک به یک میلیون دلارخرج برداشته است دفاع کنند . این را می توان با توسل به آیه شریفه " دشمن دشمن من دوست من است " فهم کرد . قلم زدن در نشریات نئوکانها و نشست و برخواست با آنان را نیز همچنین . حتی چشم بستن بر جنایات مستمر دولت حرامزاده را هم می توان شاید به بهانه اصل بودن مبارزه با جمهوری اسلامی از حسن داعی و امثالهم نیز پذیرا شد . اما وصل کردن مقوله تداوم رژيم درداخل کشور به خزئبلاتی چون "جنگ صلیبی علیه اسرائیل " را دیگرنه ! شرکت درکارزار تبلیغاتی "سرمایه جنایتکار یهود" و بلغورکردن کدهای مورد نظر دولت اسرائیل را دیگر نه ! کدهایی همچون ادعای دولت اسرائیل مبنی براینکه رژيم حاکم بر ایران قصد نابودی " کشوراسرائیل بعنوان پناهگاه و خانه یهودیان جهان" را دارد . اینها دیگرعشوه گریست . ببینید :

" .......... اکنون "ویزل" در برابر احمدی نژاد ایستاده بود و به وی می نگریست . شاید پیش خود فکر میکرد که تلاش شصت ساله وی و هزاران تن دیگر از قربانیان نازیسم برای ریشه کن کردن یهودستیزی ، همه پوچ و عبث بوده است زیرا اکنون ، دیکتاتورحقیری برخاسته که در صحن سازمان ملل ، یعنی مکانی که برای صلح و دوستی بین کشورها تأسیس شده است، نفرت
و کینه خویش از یهودیان را بدون هیچ پرده پوشی در معرض دید همگان قرار میدهد. او نماینده رژیمی است که با راه اندازی و تقویت حزب الله لبنان و حماس و دیگر جریانات ارتجاعی کمر به نابودی کشوراسرائیل بعنوان پناهگاه و خانه یهودیان جهان بسته است ........

حسن داعی ـ ما ایرانیان ، اسرائیل و یهود ستیزی - بخش دوم ـ تاکیدات ازمن است

ملاحظه می کنید ! پوچ و عبث از کار درآمدن شصت سال بمباران تبلیغاتی "سرمایه جنایتکار یهود" در سطح جهانی و به کارگرفتن ارتش رسانه ای و رایانه ای و تزریق سازمانیافته جعلیات و دروغپردازیهای مستمر در ذهنیت اجتماعی در کنار کارسیستماتیک و مداوم بر نظام تعلیم وتربیتی کشورهای غربی و استفاده از قدرت نظامی و سیاسی و ... نه محصول طبیعی شصت سال جنایت علیه بشریت در فلسطین ، کشتار زن و کودک و پیر و جوان و آواره کردن اجباری میلیونها انسان است و نه حاصل تحقیر و شکنجه مستمر و هر روزه تن و روان آنانی که هنوز پس از گذشت شصت سال تن به حقارت تسلیم نداده و حاضر به واگذاری سرزمینهایشان به یک نظام جعلی نبوده و نیستند . آری پوچ و عبث بودن "تلاش شصت ساله" نه بخاطر بی اعتنایی گستاخانه یک دولت یاغی به ده ها قطعنامه شورای امنیت سازمانی مللی است که خود اساسا موجودیتش حاصل رای آن بوده است . نه بخاطر اشغال علنی سرزمین دیگران و ادامه شهرک سازی وقیحانه در آن علی رغم مخالفت بین المللی . نه بخاطرمطلع شدن هرچه بیشترمردم جهان درسالهای اخیربا استفاده ازتکنولوژی نوین ارتباطی دررابطه با جنایات مربوطه و ...

نه ! نه ! فقط به خاطر"دیکتاتورحقیری" است که به زعم جناب داعی " کمربه نابودی کشوراسرائیل بعنوان پناهگاه و خانه یهودیان جهان بسته است". اینجا او با یک چرخش قلم هم سرزمین فلسطین را با سخاوت تمام پیشاپیش ، پشت قباله یهودیان جهان و ایضا تنها نماینده مشروع همه آنان یعنی دولت حرامزاده کرده و هم با زیرکی ، راه اندازی حماس را بدون اشاره به تلاشهای شایان تقدیر اسرائیلیها درتقویت و علم کردن آن در مقابل سازمان الفتح ، به حساب رژيم " جمهوری اسلامی" واریز می کند و هم اینکه مهمتراز همه مدال طلای نقش برآب کردن "تلاشهای شصت ساله قربانیان نازیسم" را به گردن احمدی نژاد می آویزد . موجز و مختصر تنها در یک جمله ! به این می گویند توانایی ژورنالیستی .

ضمنا معلوم است که حسن داعی باید از یکی مثل "الی ویزل" با ملقب کردنش به " شناخته شده ترین بازمانده اردوگاه های مرگ هیتلر" کد بیاورد و نه از دهها بازمانده دیگری که تا کنون در دفاع از حق مردم فلسطین به شماتت رژيم آپارتاید در اسرائیل برخاسته اند . البته که بی مورد است از او انتظار داشت که اشاره ای هم به بازمانده 82 ساله دیگری بنام رئوبن مسکوویچ ، که همین روزهای اخیرهمراه با تعداد دیگری از فعالان یهودی در جریان یک تلاش بین المللی به منظور شکستن محاصره ضد بشری غزه توسط همین دولت اسرائیل دستگیرمی شود ، کند . خبر را به نقل از سایت بی بی سی فارسی ببینید :

" ..... ارتش اسرائیل می گوید کنترل کشتی حامل 9 فعال یهودی را که قصد شکستن محاصره نوار غزه را داشتند، به دست گرفته است. اسرائیل قبلا هشدار داده بود که اجازه عبور این کشتی را نخواهد داد. محموله این کشتی ، تجهیزات پزشکی ، کتب درسی و اسباب بازی کودکان است . بنا برگزارش ها 10 کشتی جنگی اسرائیلی، کشتی فعالان یهودی را مجبور کردند به طرف بندر اسرائیلی اشداد ، حرکت کند . یکی از مسئولان این برنامه گفت سرنشینان کشتی که در میان آنان یک یهودی82 ساله که از هولوکاست جان سالم به دربرده ، دیده می شود به دلیل این که چاره دیگری نداشتند، تسلیم شدند . یکی دیگر از مسافران این کشتی یک مرد اسرائیلی است که دخترش در حمله انتحاری یک فلسطینی کشته شده است. این سفر توسط گروه "یهودیان برای عدالت در مورد فلسطینیان" که دفتر آن در لندن است، برنامه ریزی شده بود ..."

البته که به صرفه نیست به جای کد آوردن از "الی ویزل" ، از نامه اخیر روشنفکران یهودی خطاب به "آنگلا مرکل" صدراعظم آۀمان درمحکومیت سکوت اروپا و به ویژه دولت آۀمان در قبال جنایات اسرائیل که ازآن به مثابه " ننگ یهودیان"نام برده شده بود یاد کند. برای شناخت ماهیت "الی ویزل" بد نیست به یک موضعگیری جدیدترش به نقل از رادیوفردا بپردازم .

" ...... الی ويزل، برنده يهودی جايزه صلح نوبل و بازمانده اردوگاه آشويتس در نامه ای در روزنامه های آمريکا سياست دولت جديد آمريکا را « ناديده گرفتن حق اسرائيل بر اورشليم (بيت المقدس) » ناميد . اوباما چنان از اين انتقاد نگران شد که الی ويزل رابه ناهار دو نفره دعوت کرد و ساعت ها نظرات او را شنيد ...... "

رادیو فردا ، 20 مهر1389

می بینید این قربانی دیروز است که امروز درکنارجلاد امروزسخن از "حق اسرائیل" ! برسرزمین دیگری می راند . براستی که هیچ چیز برای من مشمئزکننده تر از تبدیل شدن قربانی دیروز به ابزار توجیه جنایت جلاد امروز نیست . همانگونه که تبدیل انقلابی دیروز به عمله ارتجاع امروز نیز !

کدها مشخصند ! اسرائیل پناهگاه و خانه یهودیان جهان است . نقد اسرائیل مترادف است با یهود ستیزی . یهودیان همواره در طول تاریخ فقط به خاطر یهودی بودن با تهدید نابودی روبرو بوده اند ، عین همین قاعده امروز شامل اسرائیل هم هست چرا که اسرائیل پناهگاه و خانه یهودیان جهان است . یهودیت یک نژآد است و نه دین . بهمین دلیل هم هست که دشمنی با یهودیان بخاطر نژادشان هست و نه عملکردشان . یک جنگ صلیبی بر علیه اسرائیل براه افتاده است و خلاصه اینکه اسرائیل هم اکنون بطورمشخص و با یک برنامه ریزی سیستماتیک از سوی ایران در معرض نابودی است . نگاه کنید :

" ..... سرانجام ، آنچه یهود ستیزی در ایران را بطور بنیادین دگرگون نمود، صعود روح الله خمینی و باند های مرتجع روحانیون به اریکه قدرت بود. این جماعت عقب افتاده، با مخلوط کردن تمامی انواع قدیم وجدید یهود ستیزی باهم، ملغمه ای ساختند که به موضع رسمی دولت ایران تبدیل شد .
ایران تحت تسلط روحانیون ، اولین کشورجهان پس از آلمان نازی است که مواضع یهود ستیزانه را بطور رسمی تبلیغ ، ترویج و حمایت میکند و با صرف میلیاردها دلار از سرمایه های کشور، برای نابودی اسرائیل به برنامه ریزی سیستماتیک اقدام نموده است .....

......... دشمنی با یهودیان بر اساس نژاد شان که همان "سمیت" یا نژاد
سامی (Semite) میباشد، از نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپا رشد کرد و این قوم را به این دلیل که هند و اروپائی و یا آریائی نیستند، غیر خودی، بیگانه و پست شمردند. آرام آرام ایده هائی با زرورق علمی شکل گرفت که گویا این قوم دارای خصوصیات ژنتیکی همچون طمع ورزی، پول پرستی، توطئه گری و خیانت به کشور میزبان میباشند . "

حسن داعی ـ ما ایرانیان ، اسرائیل و یهود ستیزی - بخش دوم ـ تاکیدات ازمن است

حسن داعی جابجا درتمام طول مطالبش از واژه " گویا " استفاده بسیارمی کند . به این ترتیب ضمن اشاره به مواضع گوینده جمله بعدی ، پیشاپیش با این واژه چهارحرفی کل مطلب را می برد زیرعلامت سوآل .

" ...... عامل سومی که یهود ستیزی را تقویت و دگرگون نمود ظهور و رشد گرایشات چپ و ضد آمریکائی در ایران بود که اسرائیل را نگاهبان و نماینده منطقه ای امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه معرفی میکرد که گویا هدف اصلی آن، کنترل کشورهای منطقه و تسلط بر منابع نفتی آنان میباشد ......
همانجا ــ بخش دوم

راست می گوید " گرایشات چپ و ضد آمریکائی درایران" گویا مزخرف می گفتند که " اسرائیل نگاهبان و نماینده منطقه ای امپریالیسم آمریکا درخاورمیانه" است. مکاشفه رفیق ما درستتر است که " اسرائیل گویا پناهگاه و خانه یهودیان جهان است" و او را با کسی کاری نیست ولی کل دنیای شرور بطور ژنتیک با او دشمنی می ورزد و بدنبال نابودی آن است. همین ! و یا :

" ..... نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد، تبلیغاتی بود که پیرامون هم نژاد بودن ایرانیان وآلمانی ها انجام میشد که گویا هر دوی این ملت ها از نژاد آریائی میباشند ......
همانجا ــ بخش دوم

آخرهردوی این ملتها از نژاد مغول بوده اند و خود نمی دانستند ! جناب داعی باز هم می گوید گویا هر دوی این ملت ها از نژاد آریائی میباشند .... مثل اینکه آریایی بودن مزیتی برای ملتی به همراه دارد که حالا باید آنرا به زیرعلامت سوآل برد . آریایی بودن یا سامی و اسلاو بودن ، بخودی خود نه دستاورد است و نه جرم و جنایتی . آنچه که قباحت دارد ایده برتری نژادی است . پرچم آریایی بودن را به مثابه نژاد برتر بالا بردن به همان اندازه قباحت دارد که ادعای جعلی " قوم برگزیده" و نژاد برتریهود را داشتن . محور نقد من ( و تمامی کسانی که همچون من خود را بر روی موئلفه انقلاب می بینند و به انسان ، فراتر از رنگ و نژاد و مذهب باور دارند ) به ایدئولوژی نژادپرستانه صهیونیستی ، از قضا همین تلقی نژادی و قومی از معتقدان به یک دین ابراهیمی است . تفاوت صهیونیزم با نازیسم به لحاظ ایدئولوژیک فقط در آن نژادی است که در محور قراردارد و نه چیز دیگر. در یکی محور نژاد و" قوم برگزیده " یهود است و در دیگری نژاد آریا و " قوم برگزیده" ژرمن . بیشتر و مفصلتر به این مقوله نمی پردازم که نه در ظرفیت این بحث و مخاطب آن است و نه مسئله اصلی امروز ما . به ریشه های نازیسم و ارتباط آن با همزاد صهیونیستیش در کتاب "جنگ چهارم " به اندازه لازم پرداخته و بازهم خواهم پرداخت .

یک کد دیگر . حسن داعی اشغال یک سرزمین و بیرون راندن ساکنان آن و اعمال رذیلانه ترین اشکال سرکوب ، تحقیر، شکنجه ، آوارکردن خانه برسر ساکنین آن ، تبدیل یک سرزمین به زندان زیر چشم افکارعمومی دنیا و ..... را زیرکانه یا ناآگاهانه ! به "اختلاف برسر زمین و خاک" فرو می کاهد و تلقی غیرازاین را به "روحانیون ایران" منصوب می کند . ببینید :

" ...... روحانیون ایران، تخاصم بین اسرائیل و فلسطینیان را نه یک اختلاف برسر زمین و خاک ، بلکه جنگ بین یهودیت و اسلام معرفی کردند ....... "

همانجا ــ بخش دوم ـ تاکیدات ازمن است

در بخش سوم ، حسن ورود به مقولات تاریخی را با آوردن فاکتهای اینترنتی ادامه می دهد . استفاده از اطلاعات اینترنتی کار بدی نیست . خود من هم ازاین اطلاعات بسیار استفاده کرده و می کنم . نکته مهمی که وجود دارد تشخیص سره از ناسره در این اطلاعات است. چراکه بخش اعظم اطلاعات موجود بواقع "ضداطلاعاتی" است که عمدا دردسترس کاربران اینترنتی گذاشته شده است . صلاحیت آدمها نه درفراگرفتن و نقل بی واسطه اطلاعات که در تشخیص اطلاعات از ضداطلاعات است . من خود چون در رابطه با تشخیص صحت و سقم مقولات تاریخی که از پیچیدگی فراوان برخورداراست ، برخلاف حسن از صلاحیت چندانی برخوردار نیستم وارد آین حیطه نمی شوم ! ضمن آنکه همانگونه که دربخش اول هم اشاره کردم بدلیل فرعی دانستن موضوع ، قصدم ورود تمام عیار به تمامی عرصه های نظری مقوله مذکورهم نیست . فقط اینرا بگویم که با تلاش برای ثابت کردن ضدیت بنیادگرایی اسلامی با یهودیت که البته اظهرمن الشمس است ، نمی توان و نباید بطور خودکار حقانیت طرف مقابل را نتیجه گرفت . اینکه خمینی ضد یهود بوده و کاشانی از اسرائیل متنفربوده و احمدی نژاد هم دشمن اسرائیل است و پروتکل جعلی بوده است و حماس ارتجاعی هست و شب هم بدرستی تاریک ! هیچ مشروعیتی به یک قوم و رژيم جعلی نمیبخشد . هیچ توجیهی برای اشغال سرزمین دیگران نمیتواند باشد . هیچ مشروعیتی به شصت سال جنایت سازمانیافته برعلیه خلقی نمی دهد . ذره ای از قباحت نژادپرستی نمی کاهد .
هیچ از درد و رنج گذران سه نسل از مردمی که به زور از خانه و کاشانه خود رانده شده اند ، در اردوگاه های آورگان کم نخواهد کرد . خلاصه مقالات سریال به جای خود هیچ کتابی هم درد عدم مشروعیت یک رژيم ضدانسانی را درمان نمی کند . حسن داعی که دیرآمده است . پیشتراز او و بسا بزرگتراز او مثل همین "الی ویزل" بیشترازشصت سال است که مقاله مینویسند و کتاب منتشرمی کنند و مصاحبه می کنند و فیلم می سازند و به نادیده گرفته شدن حق ! دولت یهود اعتراض می کنند و هر روز، هرروز به ذهنیت اجتماعی تجاوز می کنند و ....... با اینحال بقول خود حسن ، حالا می بینند که تلاش شصت ساله شان ، همه پوچ و عبث بوده است . آری این سنت تاریخ است . اما این تلاشهای پیگیر روشنفکر ما بی تردید امکانات بهتری را به لحاظ رسانه ای و .... در مقابل او ماده خواهد کرد . استقبال سایت وزارت خارجه دولت مربوطه از این تلاشها تازه از نتایج سحر است . دمیدن صبح دولتش را اما ، منتظر باید بود .

می توان و باید که در جریان یک مبارزه جدی ، تمرکز مبارزه را بر روی دشمن اصلی ( در اینجا تمامیت نظام جمهوری اسلامی ) گذاشت و از اصلی کردن تضادهای دیگر ( در اینجا آمریکا و اسرائیل و .... ) به جد خودداری کرد . می توان و باید به افشای ماهیت ارتجاعی ضدیت بنیادگرایی اسلامی با بنیادگرایی یهودی پرداخت . می توان حتی اینجا و آنجا از پتانسیلهای دشمنان داخلی و بین المللی رژيم " جمهوری اسلامی " هم استفاده کرد . اما نمی توان و نباید به توجیه تئوریک ارتجاع مقابل همت گماشت . نمی توان و نباید درتقابل با نظام " جمهوری اسلامی " ، درخط سیاست تبلیغاتی بنیادگرایی یهودی ـ مسیحی حرکت کرد و به توجیه و تایید " تفسیررسمی" پرداخت . این دیگرمشروع نیست .


بیژن نیابتی ، ۲3مهر۱۳۸۹

Tuesday, September 28, 2010

پوسته شکنی یا گشایش به سمت دولت حرامزاده

بیژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
5
مهرماه 1388


پوسته شکنی یا گشایش به سمت دولت حرامزاده

نقدی بر مقاله دنباله دار حسن داعی ، بخش اول

در روزهای اخیر مطالبی توسط حسن داعی تحت عنوان "ما ایرانیان ، اسرائیل و یهود ستیزی" منتشر گردیده که ظاهرا ادامه دار هم بوده و بخش یا بخشهای دیگر آن متعاقبا منتشر خواهدشد . ویژگی این مطالب که واکنش مرا برانگیخته است نه فقط یک اعلام موضع نویسنده در رابطه با یک مقوله حساس روی میز در ابعاد بین المللی ، که بیشتر تلاش نامبرده در تئوریزه کردن و تحلیل تاریخی واژگونه ای است که هر چه را لازم نداشته باشد هم اطلاعات گسترده ای را می طلبد و هم صلاحیت تئوریکی را که اولا ، فهم این مقوله پیچیده و چند بعدی را میسر کرده و ثانیا ، امکان تحلیل چند و چون تاریخی و سیاسی و از همه مهمتر تئوریک آنرا ممکن سازد .

پیش از ورود به بحث لازم به یادآوری است که نقد من به حسن اگر چه شاید تیز و تند ، با اینحال نقدی در درون صف خلق و طبعا با رعایت چپ و راستهای الزام آور آن بوده و لحن خاص خود را نیز طلب می کند . ضمن آنکه این نقد به هیچ وجه خدشه ای به تلاشهای قابل تقدیر او در افشای لابی جمهوری اسلامی در آمریکا و مواضع درست سیاسی او در صف بندیهای سیاسی موجود ، وارد نخواهد کرد . بلکه نوک تیز نقد من از قضا به تلاش او در تئوریزه کردن این مواضع و تعمیم تاریخی بخشیدن بدان برمیگردد . چرا که صف بندیهای سیاسی با تغییر تعادل قوا تغییر می کنند اما تئوریها منوط به این صف بندیها نبوده و در شکل دادن به ذهنیت اجتماعی نقش آفرینی می کنند . بویژه آنکه آدمهای دست اندرکار آگاهانه و یا ناآگاهانه ، در کادر یک "کرهماهنگی" عمل می کنند که با اتکاء به یک قدرت خردکننده مالی و رسانه ای تلاش کرده و می کند که یک " تفسیر رسمی" را در ذهنیت اجتماعی در ابعاد ملی و بین المللی جا بیاندازد و در این زمینه حداقل در اروپای و آمریکای بعد از جنگ دوم بسیار نیز موفق بوده اند . اگر این" تفسیررسمی" در ذهنیت سیاسی و اجتماعی جا افتاد دیگر نیازی نیست که برای تفاسیر دیگر انرژی ویژه ای گذاشت . روشنفکران خود جوامع بشری بطور خودکار و بی هیچ فشاری به توجیه و تفسیر و تئوریزه کردن آن همت خواهند گمارد .

بعبارت دیگر" تفسیررسمی" کذایی تبدیل به فیلتری خواهد شد که در ذهنیت" روشنفکر رسمی" به غربال کلیه داده ها و اطلاعاتی می پردازد که با تفسیرمذکور هماهنگ نباشند . در اینجا آنانی باید به اثبات تفاسیر خود بپردازند که خلاف جریان شنا می کنند . که تفاسیر رسمی را نمی پذیرند . که اطلاعات و داده های دیگری را وارد معادله می کنند . در این نقطه متولیان " تفاسیررسمی" ابتدا با نگاهی عاقل اندر سفیه ، به استهزاء او می نشینند و تئوریهای او را به سخره می گیرند . اگر بازهم از میدان بدر نرفت به ایزولاسیون سیاسی و اجتماعی و علمی او همت می گمارند و در گام آخر اگر از یک جایگاه اجتماعی و ثقل سیاسی مشخص هم برخوردار و قابل حذف نبود او را به دادگاه می کشانند و با اتکاء به قوانینی که قبلا به گونه ای کاملا دمکراتیک ! بر مبنای همان" تفسیررسمی" تصویب گردیده به زندانش می اندازند و یا بطورطبیعی ! روانه جهان ملکوتش می کنند .

نمونه هایی از این دست کم نیستند . از پرفسور فلمینگ اتریشی تا موشه فریدمنی که خود یهودی هم هست تا آرتور باتز آمریکایی و تا همین روژه گارودی فرانسوی که مورد اشاره جناب داعی هم هست که در جای خود بدان هم خواهم پرداخت و صدها مورد ریز ودرشت دیگر که در این رابطه یا به دادگاه کشیده شده و یا بکلی در جامعه منزوی گردیده اند.

دو تن از رهبران احزاب لیبرال اتریش و آلمان هم که درهمین سالهای اخیر یکی بنام" یورگن موله مان" بعد از عمری چتربازی در بحبوحه درگیری بر سرهمین یهود ستیزی ! مورد اشاره حسن داعی چترنجاتش در آسمان باز نمی شود و دیگری یعنی " یورگ هایدر" بر اثر مستی صبح زود هنگام بازگشت به خانه با 8, 1 درصد الکل در خون و سرعت 142 کیلومتر درساعت اعلام شده آنهم درهوای بشدت مه آلود ! اتوموبیلش به دیوار میخورد و به ملکوت اعلی پرمی کشد تا عبرتی برای دیگران گردد که بدانند خدای را نیزبا یهود ستیزی ! و فقط یهود ستیزی سرسازگاری نیست !

در رابطه با روژه گارودی ، حسن داعی اشاره به مسلمان شدن او و به ایران رفتنش می کند و اینکه اسمش را از روژه به رجاء تغییر داده و خلاصه اینکه او بخاطر نوشتن " یک کتاب بغایت نژادپرستانه " در دادگاه فرانسه محکوم شده است . همین ! اینکه محنویات این به اصطلاح کتاب نژادپرستانه چه بوده است دیگر دغدغه او نیست . اینکه اصلا او این کتاب و خروار خروار کار نظری یک فیلسوف شناخته شده فرانسوی و امثال او در نقاط دیگر جهان از جمله در آمریکا ، اروپا و ... را هم خوانده است یا نه مهم نیست ! اینکه در یک جامعه دمکراتیک که آزادی بیان ، رکن اساسی آنرا ظاهرا تشکیل می دهد ، چگونه ممکن است که یک فیلسوف یا یک روشنفکری را ( حتی با یک تفکر ارتجاعی ) به دادگاه کشانید هم برای او اهمیت بحث را ندارد . فهم اینکه چگونه تعادل قوا در صحنه سیاست باعث می شود که آدمها و جریانات بواقع متضاد به لحاظ ایدئولوژيک ، استراتژیک و تعلقات طبقاتی ، ملی و منطقه ای هم موقتا در کنار هم قرار بگیرند نیز چیزی نیست که از حیطه درک سیاسی نویسنده مربوطه خارج باشد . خود او هم شخصا همینگونه عمل کرده و می کند . ولی چه باید کرد که مرغ همسایه به خصوص اگر این احتمال هم برود که قراراست خطی مشخص ، آگاهانه در سیاست به پیش برده شود ، همیشه غاز می گردد .

حسن در یک گفتگو با تلویزیون اندیشه که بر روی سایتش هم گذاشته است ، در مقابل پرسش برنامه گذار که در مورد ارتباط حسن با افرادی همچون کنت تیمرمن ، جیمی گلازوف و مایکل روبین و چاپ مقالاتش در نشریات نئوکانها صریحا پاسخ می دهد که بدلیل آنکه هیچ نشریه دیگری حاضر به چاپ مطالبش نبوده است و اینکه در نشریات چپگرا با وجود آنکه بنام ، بارها و بارها مورد اهانت و اتهام قرار گرفته ولی یکبار هم پاسخ وی را علی رغم غیر قانونی بودن این خودداری چاپ نکرده اند . یعنی یک رابطه یکسویه غیردمکراتیک که باعث شده او مطالبش را برای راستترین و ارتجاعی ترین نشریات نئوکانها بفرستد و مقالاتش در کنار مقالاتی چاپ شود که بقول خود حسن در همین مصاحبه باعث شرمندگیش هم می گردیده است و .....

این پاسخ برای من به لحاظ سیاسی قابل فهم است . برای منی که خود حاضر به قلم زدن در نشریاتی همچون نیمروز و کیهان سلطنت طلب و مصاحبه با رادیو تلویزیونهای لس آنجلسی و اجرای برنامه در آنان هم نبوده و نیستم . اگر چه برخی از دوستانم هم در گذشته و هم همین حالا نیز از این امکانات بغایت استفاده کرده و می کنند . قابل فهم است که او هم برای رسانیدن پیامش به مخاطبین بیشتری از این قبیل رسانه ها استفاده کند. خوب حالا اگر این برای حسن داعی مشروع باشد پس به مراتب می بایستی که برای دیگرانی که دریک کادربسیار گسترده تر و بسا با اهمیت تر از جایگاه امثال او در سطح جهانی عمل می کنند هم قابل فهم باشد .

اگر نشستن جرثومه هایی همچون "جان بولتن" و" ایلیانا رزلهتینن" درکنار یک نیروی انقلابی همچون مجاهدین به لحاظ جبهه بندیهای سیاسی قابل فهم باشد پس بمراتب جا گرفتن امثال هوگو چاوز و فیدل کاسترو و امثالهم در کنار جمهوری اسلامی هم به همان لحاظ صف بندی جهانی در مقابل آمریکا و سرمایه جنایتکار یهود ، قابل فهم باید باشد . شترسواری که دولا دولا نمی شود . حسن داعی تردید نداشته باشد که آن اختناقی که بقول خودش برعلیه او از سوی نشریات چپگرا اعمال شده و می شود کاریکاتور اختناقی است که همه روزه در جوامع باصطلاح دمکراتیک با استفاده از حربه قانون بر علیه تمامی کسانی اعمال می شود که از کادر تفاسیر رسمی بیرون حرکت می کنند . اصلا قابل مقایسه نیست . ممکن است که حسن لطف کرده و بگوید امثال روژه گاروری که در ضمن آدمهای شناخته شده ای هم هستند به کجا باید آویزان شوند که مطالبشان را به گوش مخاطبانشان برسانند ؟ بازهم میگویم مسئله من اصلا این نیست که اینها حرفهایشان درست هست یا نیست . ارتجاعی هستند یا انقلابی . چپ هستند یا راست و یا اینکه هر کس که خارج از تفاسیررسمی سخن گفت حرفش حتما درست است و .... نه ! حرف من این است که در یک جامعه دمکراتیک هیچکس را نمی توان و نباید به خاطر اندیشه و باورش به دادگاه کشاند . تحریم و ایزوله کرد و تحت انواع و اقسام فشارهای مالی و روانی قرار داد و بعد هم انتظار داشت که از هر بلندگوی غیرمجازی ! هم که در اختیارش قرار می گیرد استفاده نکند .
اگر اینکار برای حسن داعی مشروع باشد که هست ، بنابراین عین آنهم باید برای دیگران صادق باشد . به علاوه من شخصا نمی دانم که بواقع چه تفاوتی میان بنیادگرایی اسلامی حاکم در ایران با بنیادگرایی یهودی حاکم در اسرائیل و هردوی اینها با بنیادگرایی مسیحی ـ صهیونیستی نوع نئوکانی در آمریکا موجود هست ؟ اما اینرا می دانم که واکنش ما بجای لغزیدن به جناح بندی مقابل و تبدیل شدن به بلندگوهای بی جیره و مواجب آن بهتراست که نقد بی رحمانه و مداوم چشم پوشی این جناح بندیها برنقض فاحش حقوق انسان در کلیت آن ( چه انسان ایرانی ، چه فلسطینی ، چه آمریکای لاتینی ، چه آفریقایی و ....) در تئوری و تثبیت گفتمان قهرآمیز در درون جامعه خودی باشد و نه تبلیغ مبارزه مسالمت آمیز و فاکت آوردن جا و بیجا ازامثال شیرین عبادی و امثالهم چنانکه جناب داعی مشغول بدان هست .

حسن داعی معضل تاریخی و بقول کارل مارکس "مسئله یهود" را با یک چرخش قلم به " کارزار تبلیغی رژیم ایران در مورد اسرائیل " فرو کاسته و آنگاه راضی و خشنود از این کشف تاریخی خود به تحلیل تاریخی و تفسیر تئوریک آن می پردازد .

" دستگاه ایدئولوژیک و کارزار تبلیغی رژیم ایران در مورد اسرائیل مجموعه ایست از عناصری همچون یهود ستیزی از دیدگاه مذهبی ، نژاد پرستانه از نوع اروپائی آن ، نفرت از اسرائیل در چهارچوب مبارزه ضد آمریکائی به سبک چپ سنتی مرسوم در دوران جنگ سرد ، واپسگرایانه از آن منظر که اسرائیل را تفاله آمریکا و تمدن ویرانگر غرب میداند و سرانجام تئوری کلاسیک و مرسومی که صهیونیسم و یهودیان را اربابان جهان و توطئه گران پشت پرده ای میداند که رهبران آمریکا و اروپا را برای پیشبرد منافع شیطانی خویش و ادامه تسلط بر جهان منصوب میکنند . مجموعه این نظریات ، از اسرائیل شیطانی می سازد که مادر و ریشه همه دردهای منطقه و صلح جهانی است. دراین دستگاه فکری و سیاسی، اسرائیل به "شرمطلق" و "مادر همه بدی ها" حتی برای ما ایرانیان تبدیل میشود و دیگر پلشتی ها و زشتی ها همه رنگ میبازند و قباحت و زنندگی خود را از دست میدهند . "
تاکیدات از من است
"شرمطلق" اصطلاحی است که من در آخرین مطلبم " همایش پاریس ..... " در رابطه با " دولت حرامزاده" و سرمایه جنایتکار یهود" حامی آن بکار برده ام . اگر چه حسن اشاره مستقیمی به نام من ندارد با اینحال با گذاشتن این اصطلاح در گیومه ، نویسنده آنرا هم با تئوری " کلاسیک و مرسومش " آگاهانه و یا ناآگاهانه و به نحوی از انحاء وارد " دستگاه ایدئولوژیک و کارزار تبلیغی رژیم ایران در مورد اسرائیل " کرده است . در این رابطه اعتراضی ندارم ! پاسخی هم نخواهم داد . فقط در یک چیز تردید ندارم . در سیاست هیچ گربه ای به خاطر رضای خدا بدنبال موشی نمی دود . اینرا از تجربه سی و اندی سال حضور فعال در سپهر سیاسی ایران آموخته ام . هر دری در این دنیا بر روی پاشنه ای می چرخد . آموخته ام که همانگونه که دررابطه با ایران هرگونه نزدیکی به رژيم " جمهوری اسلامی" از کانال ضدیت با مجاهدین خلق می گذرد در سیاست بین الملل نیز هر گشایشی از کانال همراهی و همکاری با " دولت حرامزاده " و سرمایه جنایتکار یهود" حامی آن می گذرد . عکس آن اما صادق نیست . یعنی همانگونه که هر ضدیتی با مجاهدین را من به معنای وصل بودن به رژيم نمی دانم ، هر گشایشی راهم به سمت اسرائیل ، به معنای وصل بودن به اسرائیل تلقی نمی کنم . اگر چه درعمل ، اولی آب به آسیاب رژيم تازیانه و دار می ریزد و دومی به آسیاب دولت حرامزاده .
در زمینه رسانه ای هم همینگونه هست . ممکن است که اشتباه کنم . اما تصورم اینست که حسن برای استفاده بهینه از این امکان رسانه ای که عمدتا در آمریکا تحت کنترل و وصل به مافیای یهودی است ، می خواهد که دست به یک پوسته شکنی بزند . ورود به این عرصه جدید یعنی تئوریزه کردن چند و چون مخالفت با جنایات اسرائیل در پوش دلایل تاریخی یهود ستیزی در ایران و تلاش در جهت این همانی مخالفت با اسرائیل و یهودستیزی ... ، از الزامات این پوسته شکنی و پیش پرداخت گشوده شدن این رسانه ها بر روی اوست . همین !
اما اگر چه من در مقابل این سری از مطالب او ساکت نخواهم نشست با اینحال این مقوله را بدلیل آنکه در شرایط کنونی نسبت به مبارزه اصلی با رژيم " جمهوری اسلامی " ، فرعی می دانم از ورود تمام عیار به تمامی عرصه های نظری خودداری کرده و تنها به نقد دوستانه آن مطالبی خواهم پرداخت که حسن در مطالبش آورده و خواهد آورد .
پایان بخش اول

Wednesday, July 21, 2010

همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب - 2

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
25 تیرماه 1389


همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش دوم ، وابستگی یا نیاز متقابل

این روزها دوباره بحث احتمال حمله نظامی به ایران اوج گرفته است . پس از یک دوره دوساله که با پیروزی اوباما شروع می شود و با درازکردن دستش به سوی حاکمیت ایران ادامه می یابد ، خیال کل اپوزیسیون ژورنالیست در رابطه با خطر حمله نظامی به ایران بالکل راحت شده و اینبار مرکز ثقل تحلیلهای داهیانه سیاست مداران ژورنالیست و خبرنگاران سیاست مدار برروی مقولات دیگری که البته منطبق با وقایع اتفاقیه روز نیزهست قرار می گیرد .

یکی به طرح توطئه سازش رژيم با آمریکا می پردازد ، دیگری از پذیرش قریب الوقوع ایران درباشگاه اتمی و به رسمیت شناخته شدنش توسط قدرتهای اتمی سخن می گوید و یکی هم ضمن ابراز شگفتی ازمواضع تغییرناپذیر و دگماتیسم تئوریک من سخن از بازگشایی قریب الوقوع نمایندگی آمریکا درتهران و کنسولگری رژيم دراربیل و حجم بالای مبادلات تجاری دو طرف می راند . دیگری با قاطعیت ، حرکت رژيم شتر گاو پلنگ جمهوری اسلامی به سمت راست میانه را تحلیل کرده و .... رفیقی هم در موضع مسئولیت یک گروه سیاسی ، مصلحانه به من هشدار می دهد که آخر به لحاظ سیاسی درست نیست که تو این تحلیل غلطت را وصل میکنی به نظریه جنگ چهارم ! مطمئن باش جنگی درکار نخواهد بود ! و منهم گفته بودم آن نظریه ای که نشود برمبنای آن دوتا تحلیل درست استراتژيک بیرون کشید بدر لای جرز می خورد همانگونه که تئوریهای شما ! ( آخر من گفته بودم که این تحلیل را من برمبنای آن نظریه "جنگ جهانی چهارم "داده ام و اگرغلط ازکاردربیاید باید بپذیرم که کل آن نظریه بزیرعلامت سوآل رود ) .

باری ورق دوباره چرخیده ، اینبار جدیتر ازگذشته . بار دیگر شاهد هشدار ازچپ و راست نسبت به تهدید تهاجم نظامی به ایران و خطیر بودن اوضاع و احوال سیاسی و چه و چه و کذا و کذا ! چه میتوان کرد ؟ ما هیچکدام در جای خودمان که نیستیم ! یک چیز را صادقانه بگویم . بدیهی است که هرکسی دوست دارد تحلیلهایش درست ازکار دربیایند . من نیز تافته جدابافته ای نیستم ! با اینحال اینبار دراین مورد ویژه همواره دلم می خواست که تحلیلم غلط ازآب درآید . هنوز هم همین آرزو را دارم . با غلط از کار درآمدن این تحلیل جز من کسی ضرری نخواهد دید . اما اگراین تحلیل واقعی باشد ، اگر تهدید جنگی خانمانسوز ایران و منطقه را درانتظار باشد و اگر درمقابل جنگ هیچ آلترناتیوی جز سرنگونی رژيم بدست خودمان وجود نداشته باشد . پس آنگاه نگاه من و ما به کل معادلات داخلی و منطقه ای و بین المللی بسیار متفاوت با شرایطی است که هم عادی است و هم گزینه های پیش رویمان متنوع و رنگارنگ است . ولی چه کسی است که نداند این ما نیستیم که معادلات جهانی را شکل می دهیم . هنرما در تحلیل نهایی آنجاست که درخطیرترین شرایطی که " قدر" ما و خلق و سرزمین ما رقم می خورد ، در روند تحولات پیش رو مداخله کنیم . مداخله کنیم . مداخله کنیم .

مسئله ایران مطلقا یک مسئله داخلی نیست . فوکوس جهانی بر روی ایران متمرکز است . یا باید دنبال انقلاب واقعی در داخل ایران بود و یا اگر امکانپذیر نیست ( بهردلیلی ) باید بهرقیمتی در پروسه تغییر مداخله کرد . باید پروسه تغییر رژيم را بر روی ریل داخلی انداخت . باید به هر قیمتی هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی را در پروسه تغییر تحمیل کرد . این همان چیزی است که مجاهدین بدنبال آن هستند . در همان مصاحبه سال 85 در این رابطه هم مفصل توضیح داده ام . نگاه کنید :

" گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم" ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود .
1
از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش" تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالاترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی" از جمله آنهاست .

س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟

ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !

س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای" چيست ؟

ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !

س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟

ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .

تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .

خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران" و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از "عنصر داخلی" به اجماع رسيده باشند .

اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !

مرحله بعدی ، تسليح دوباره "ارتش آزاديبخش ملی" است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل وخارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت درعمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد . "

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

آری ! ازاین منظر، حضور نمایندگان شناخته شده "جناح بازها " درهمایش مجاهدین ، بی برو برگرد آغاز بازگشت ناپذیر راه کوبیده شده ای است که برسمیت شناخته شدن "آلترناتیو مجاهدین" در انتهای آن است . دقت کنید تیز و رک می گویم "آلترناتیو مجاهدین" . اینجا دیگر دوران بحث قدیمی "جبهه همبستگی ملی" به پایان می رسد . از این نقطه به بعد تعادل قواست که تعیین کننده است . از این به بعد اگر بحث جبهه هم مطرح شود که حتما هم مطرح خواهد شد ، بیشترمفهوم همبستگی ملی با مقاومت ایران یعنی با مجاهدین خلق ایران ، مطرح خواهد یود و نه یک ائتلاف سیاسی فراگیر که فعلا نه ممکن است و نه ضروری ! یعنی در هر نزدیکی و پیوستی که در آینده صورت پذیرد که صورت هم خواهد پذیرفت ، این هژمونی مجاهدین است که باید پذیرفته گردد . همانگونه که در شورای ملی مقاومت چنین است . شورایی که اعتبارش را نه از اعضایش که از نیروی محوریش می گیرد . چرا که در آنجا هم این قوانین سخت و خدشه ناپذیر تعادل قواست که تعیین کننده است . تقصیر کسی هم نیست . قانونمندی مبارزه است . یا باید بدان تن داد و یا در مقابل آن قرارگرفت و یا در بهترین حالت خود را کنار کشید و به غرزدن مداوم پرداخت . ناتوان از ارائه آلترناتیو و جایگزینی برای آنچه که نفی می شود .

اینکه چرا یک ائتلاف سیاسی فراگیر در شرایط کنونی نه ممکن است و مهمتر ازآن نه ضروریست ، بحث اینجای من نیست . شاید بعدا بدان بپردازم . فقط اینرا بگویم که نیروهای بیرون مجاهدین و شورا در دوران اعلام طرح "جبهه همبستگی ملی" یک شانس تاریخی و جبران ناپذیر در رابطه با امکان شکل گیری یک ائتلاف سیاسی جدی و با اقتدار را ازدست دادند .
2
یعنی اینکه ، اگر روندی که با همایش پاریس رسما و علنا آغاز گردید ادامه یابد که ادامه هم خواهد یافت ، آنگاه دیگر این کفه "آلترناتیو مجاهدین" است که در مقابل آلترناتیو جبهه بالا می رود و آنگاه تنظیم رابطه هر نیروی خواهان پیوستنی دیگر آنی نخواهدبود که در مقطع اعلام "جبهه همبستگی ملی" ممکن بود . به همین سادگی . بالارفتن کفه "آلترناتیو مجاهدین" در تعادل قوای آتی نیزهیچ مفهوم دیگری ندارد جز به رسمیت شناخته شدن "هژمونی مجاهدین" در پروسه " تغییر رژيم" . به همین وضوح ! آنچه که برجای می ماند بهایی است که مجاهدین حاضرند برای این پذیرش هژمونی اشان بپردازند. من می گویم "هربهایی" ! به همین صراحت ! در رابطه با از دست رفتن یک شانس تاریخی با هدف خیز بسوی تشکیل یک جبهه همبستگی فراگیر و واقعی هم درهمان مصاحبه بالا اینگونه ارزیابی کرده بودم :

" س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح "جبهه همبستگی ملی" را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟

بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از "موضع ضعف" مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .

س ــ يعنی تعادل قوا برعليه مجاهدين در تغيير نبود ؟

چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف" نبود . از " موضع ضرورت" بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سرپيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :

آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولاريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟

آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم"جمهوری اسلامی" يعنی"مجاهدين خلق ايران" اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثيرگذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟

آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر "تعويض رژيم" را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب" را دست سازی خواهد کرد ؟

بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در جبهه مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از" موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا" بازهم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !

اگرچه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که میتواند هژمونيش را بسادگی به زيرعلامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی" با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .

س ـ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی برقدرت طلبی آنان وارد می کنند ، میتواند درست باشد ؟

ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه "تصاحب قدرت سياسی" باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر "موضوع سياست" چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را بخاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !

ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی "عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک" ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين "عنصر دمکراتيک ــ انقلاب " می داند .

س ــ آيا اين عنصر "دمکراتيک ــ انقلابی" فقط شامل مجاهدين است ؟

به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک) چه رسد به
3
حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت"خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه هم هست که در غياب يک "چپ مارکسيستی" سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه شکری ( پاکنژاد) و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .

می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله جبهه و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم "جمهوری اسلامی" و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران" می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد . "

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

حالا اگربپرسید آیا گذشتن ازاستقلال ایران و ساخت و پاخت بر سر منافع مردم ایران ، شامل این " هربهایی" می شود ؟ آنگاه پاسخ من یک نه قاطع خواهد بود . چرا که اساسا ، ویژگی عمده و جدایی ناپذیر این هژمونی ( نه به مفهوم سازمانی و تشکیلاتی آن ) یعنی هژمونی " عنصر دمکراتیک ـ انقلابی " از قضا درهمین مقوله استقلال و ساخت و پاخت ازبالاست که بروز خارجی پیدا می کند . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری پرهزینه براعمال این هژمونی هم غیرعاقلانه خواهد بود و هم غیر منطقی . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری لجوجانه و پرهزینه سی ساله و تا کنونی مجاهدین در خودداری ازهرگونه اتحاد عمل و ائتلاف سیاسی با " بورژوازی ضدانقلابی" و تقسیم هژمونی با آنان ، هیچ مبنای عینی و واقعگرایانه ای نمی داشت .

ساخت وپاخت از بالا برسر مصالح عالیه مردم ایران اساسا ویژگی خدشه ناپذیر انقلاب ! سفید شاه و انقلاب ! سیاه خمینی و انقلاب ! سبز موسوی است و نه انقلاب سرخ مردم ایران . این الفبای هرمبارزه سیاسی است که تصاحب قدرت سیاسی از طریق ساخت وپاخت از بالا ، هیچ سنخیتی نه با مبارزه مسلحانه دارد و نه با جنگ آزادیبخش و انقلاب قهرآمیز . نه نیازی به خودداری از ائتلاف با بورژوازی ضدانقلابی و به تبع آن محرومیت از خیل حامیان بین المللی و ابزارهای رسانه ای آن می باشد و نه به ریسک پرخطر و نفس گیر رفتن به عراق و پافشاری دیوانه وار بر ماندن در آنجا ، در میان دریایی از توطئه و در محاصره ارتشی از دشمنان رنگ و وارنگ می ارزد . نه ! نه ! طریقه بالا رفتن از نردبان قدرت به بهای فروش خود و مصالح عالیه مردم ایران هرچه باشد این نیست .

دررابطه با آینده تا آنجا که به ایران برمی گردد ، تصاویری که درمقابل چشمان من رژه می روند ، تصاویر جالبی نیستند ، گزینه های پیش رویم نیز گزینه های بسیاری نیستند . همانگونه که قبلا هم گفته ام ما دو گزینه بیشتردرمقابل نداریم . یا جنگ یا انقلاب . دراین رابطه بازهم ازهمان مصاحبه اردیبهشت 85 مدد می گیرم :

" جنگ يا انقلاب

واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس "ائتلاف کشورهای داوطلب" با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :

سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"

بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران برمی گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی" است ولاغير . اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :

ـ رژيم"جمهوری اسلامی" راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله "حس ششم" خودکشی ناميده بودم .
ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .
ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش برجا بماند .
ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2008 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .

4
ــ آمريکا و بلوک "کشورهای داوطلب" قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار برعليه ايران نباشند .
ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل "جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران در مقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ، تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .

س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !

ج ـ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .

س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟

ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .
ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار برجا خواهد ماند .
ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .

س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز روآوردن به مجاهدين نيست ؟

ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان "راه حل سوم" آخرين انتخاب آنها خواهد بود . "

همان مصاحبه ، سوم ارديبهشت 1385

و امروزسالها پس ازپیش بینی های بالا و بسیاری دیگر ، در شرایطی که تمامی تلاشهای داخلی و بین المللی در چارچوب "نبرد آلترناتیوها" ، برای دست سازی "آلترناتیو مطلوب" یا بدون مجاهدین و یا با مجاهدین ولی تحت هژمونی بورژوازی ضدانقلابی وابسته ، به گل نشسته است ،

درشرایطی که مجاهدین موفق به حفظ ظرف و مضروف ارتش آِزادیبخششان بهرقیمتی شده و بازهم خواهند شد ،

در شرایطی که آمریکا و متحدانش نه تنها نتوانسته اند خود را از باتلاق عراق بیرون بکشند که تا گردن در باتلاق افغانستان نیز گیر کرده اند ،

و در شرایطی که گزینه " تغییر از داخل " که امکان تحقق آنرا بدلیل نبودن " سر" در داخل همواره منتتفی می دانستم ، علیرغم حضور گسترده و بی سابقه " عنصراجتماعی" ، یکبار دیگر در ابعاد کلان اجتماعی و سراسری به آزمایشی شکست خورده کشیده شده است ،

و خلاصه در شرایطی که بنا بر گزارش گروه تحقیقاتی آکسفورد که همین دیروز پنجشنبه 14 ژوییه منتشر شده است :

"پیامدهای حمله نظامی به ایران چنان جدی است که به هیچ شکلی نباید آن را تشویق کرد . یافتن راه های دیگر برای پایان دادن به بحران اتمی ایران ، هر قدر هم که مشکل باشد ، باید دنبال شود"
ما شاهد دو جبهه گیری جهانی برسر مسئله آلترناتیو نظام "جمهوری اسلامی" هستیم . مرکزثقل هردوی این جبهه بندی ها در ایالات متحده مستقرهست . اگر دیروز طلسم لیست تروریستی تنها در"مرکز ثقل" انگلستان شکسته می شد و گره لیست در لندن باز می شد ، امروز طلسم تعیین تکلیف رژيم در ایالات متحده شکسته می شود و گره آلترناتیو در واشینگتن گشاده می گردد .
یک جبهه بندی قدرتمند همچنان بدنبال سراب انقلاب مخملی و روی کار آوردن لیبرال دمکراسی در ایران هست با عناصر و مهره ها و چهره هایی که از درون نظام مقدس بیرون کشیده و هر روز درصدای آمریکا و رادیو فردا و بی بی سی و رادیو زمانه و سایت روز آن لاین و .... به تبلیغ و ترویجشان نشسته و برایشان نشست آموزشی و اتاق فکری و جوایز بین المللی و پول و امکانات مهیا می کند و هدف اعلام شده و شعار مزورانه اش تنها " تغییررفتار" نظام الهی است .
5
یک جبهه بندی هم هست که رک و پوست کنده خواهان " تغییررژيم" و مخالف سرسخت هرنوع گفتگو و امتیازدهی و وقت تلف کردنی در رابطه با کلیت نظام "جمهوری اسلامی" است . پس از یک پروسه هفت ساله شکست خورده ای که نه موفق به پیاده کردن پروژه تهاجم نظامی به ایران شده و نه ازسرهم بندی کردن انواع آلترناتیوهای قومی و فدرالیستی و جدایی طلبی طرفی بسته است و نه حتی موفق شده که شما را هم با بچه شاه به اتحاد و تعامل و .. بکشاند ، حالا آمده و برمبنای اصل طلایی ! دشمن دشمن من دوست من است ، تخم مرغهایش را گذاشته توی سبد شما و فقط شما . اگر این واقعی باشد که هست بنابراین دیگر حذف نام مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا از این پس تنها مسئله زمان است . زمانی که چندان به درازا نخواهد کشید .
حالا شما اگر در خط و خطوط خودتان در رابطه با سرنگونی رژیم جدی باشید ، اگر در تحلیلتان در رابطه با تشخیص تضاد عمده یعنی موجودیت رژيم "جمهوری اسلامی " اشتباه نداشته باشید و اگر قصد مداخله در پروسه تغییر را هم همچنان داشته باشید چه می کنید ؟ اگر برخلاف نظراعلام شده منهم که استراتژی درستتر را پس از فروغ جاویدان و بویژه بعد مروارید ، استراتژی سازماندهی قیام در شهرها می دانستم و هنوز هم می دانم و مجاهدین را هم رک و پوست کنده به همین دلیل ، در به نتیجه نرسیدن دو قیام اساسی یعنی قیام 18 تیر 78 و قیام 6 دی 88 مقصر می دانم ، همچنان بر استراتژی جنگ آزادیبخش نوین و گذاشتن تمامی تخم مرغهایتان در سبد الزامات ژئوپلیتیک منطقه ای و جهانی پا می فشارید ، وارد کدام جبهه بندی می شوید ؟

اما بسا مهمتر از اینکه شما بخواهید در این زمین بازی دایناسورها در کدام طرف بازی قراربگیرید ، اینست که اصلا اجازه ورود به زمین به شما داده شود . آنهم به این شرط خارق العاده که شما با پیراهن خودتان هم بتوانید بازی کنید . بدیهی است که در این صورت شما آن تیمی را انتخاب می کنید که نخواهد پیراهن خودش را تنتان کند. بدیهی است که طرف مقابل همانگونه که شما ، بدنبال منافع خود می باشد . شما تا آنجایی برایش اهمیت دارید که بتوانید گل تیمتان را وارد دروازه حریف کنید . اگر موفق شدید آنگاه این کل تیم است که برده و هرکس به "مشروطه " خود رسیده است ! برد تیم اما بنام شماست که ثبت خواهد شد . چرا که با پیراهن شما بازی شروع گردیده است . چرا که این هژمونی شماست که در شرایط استیصال پذیرفته گردیده است . امروز برای بخشی از "جناح بازها " ، فردا برای دولت ایالات متحده آمریکا و "جامعه جهانی" کذایی شاید .

اینکه من اینهمه بر ضرورت اعمال هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی در " پروسه تغییر" تاکید می کنم و آنرا به مثابه شاقولی برای تشخیص انحراف از مسیر انقلاب و معیار سلامت " جنبش سرخ" و تعیین کننده "ماهیت تغییر" می دانم ، از قضا دقیقا به خاطرهمان ویژگی خدشه ناپذیر استقلال طلبانه و ضد ساخت و پاخت از بالای آن است که در بالا بدان اشاره کرده ام و نه چیزدیگر . بنابراین یک پاسخ بیشتربرای گذار به سلامت ازاین " فتنه سیاسی" نیست . همان پاسخی که خود درست بیست و شش پیش درمقابل اعتراض یکی از هواداران مجاهدین در رابطه با حمایت یک نماینده دست راستی پارلمان آلمان از مجاهدین و شورای ملی مقاومت آنروز داده بودم . آنروزها هنوز بخش دیپلماتیک مجاهدین بطور گسترده وارد ارتباط با تمامی لایه های سیاسی موجود در اروپا نشده و بیشتر ارتباطات با احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات و به اصطلاح چپ اروپا بود و هوادار مربوطه نمی دانست که اروپا اصلا چپ و راستی ندارد و .......

بهرحال پاسخ آنروزم این بود که اگر ما پایمان همچنان برروی مبارزه مسلحانه سفت باشد ، اگر بدون اما و اگر همچنان بدنبال سرنگونی قهرآمیز "رژيم خمینی " باشیم و اگر درهای شورا را همچنان بروی ضدانقلاب مغلوب و وابستگان شاه و شیخ بسته نگه داشته باشیم و اگر دنبال مذاکره و معامله با دشمن نبوده باشیم و اگر ........ در آنصورت این دیگر تضاد نماینده راستگرای مذکور است که باید پاسخگوی حمایتش از چنین آلترناتیوی باشد و نه ما .

امروزهم معیار من برای تشخیص صره از ناصره جز این نیست . اگر "آلترناتیو مجاهدین" همچنان بدون شکاف بدنبال سرنگونی قهرآمیز تمامیت رژيم " جمهوری اسلامی" با همه نهادها و ارگانهای ضد خلقی و ضدانقلابی آن باشد . اگرهمچنان بهر قیمت و با پرداخت هرهزینه ای کمر به حفظ و حراست از ارتش آزادیبخش به مثابه یگانه ابزار درهم شکستن ماشین نظامی رژيم و" تغییر رژيم ازبیرون" بدون دخالت مستقیم خارجی بسته باشد و اگر همچنان علیرغم فشارهای داخلی و بین المللی ، دست رد برسینه بورژوازی ضدانقلابی داخلی زده و بپای ائتلاف سیاسی با آن نرفته باشد ، آنگاه می توان که بخاطر جذب چنین حمایتهایی ازجانب چنان عناصری درعین حفظ چنین مواضعی ، کلاه از سر نیز برداشت . بدون شکل گیری

6
این جبهه بندی جهانی برسر مسئله ایران ، به هر رژيم انقلابی جانشین جمهوری اسلامی در آینده ، بی تردید توسط همینها خون پاشیده خواهد شد .

درمقابل اگر نه مجاهدین ، هر نیروی سرنگونی خواه دیگری هم که باشد ، یکروز از خواست سرنگونی قهرآمیز کوتاه بیاید و فی المثل بدنبال خواست اجرای بی تنازل قانون اساسی رژيم برود . اگر با ضدانقلاب غالب و مغلوب و وابستگان و دم ودنبالچه هایشان به ائتلاف و اتحاد بنشیند و اگر .......

آری اگر این نیرو درمقابل و به عکس مجاهدین ، بجای "خوزه ماریا ازنار" ، بجای " جان بولتن" و بجای "ایلیانا رزلهتیننی" که روی میز دفترکارش در کنگره آمریکا عکس " تئودورهرتصل" بنیانگدار جنبش صهیونیستی راهم گذاشته و ....... ، "چه گوارا" و "هوشی مین" و " لنین" را هم در پشت سرداشته باشد ، بازهم افاقه نمی کند . بازهم مرا در کنار خود نخواهد یافت . بازهم عالیترین مصالح مردم ایران که همانا رهایی از چنگال این " نابهنگامی تاریخی" حاکم بر میهن در زنجیر را نمایندگی نمی کند .

بازهم تکرار می کنم پیشروی " راه حل سوم " با همان مکانیزمی که خود بیان کرده بودم ، تنها گزینه ای پسروی آلترناتيو اجتناب ناپذیر" جنگ" است . متاسفم که آلترناتیو دیگری را در این شرایط حساس واقعی نمی بینم . این راهی است که استارت آن در همایش پاریس زده شد . جلوی گلوله ای که در پاریس شلیک شد را دیگر تا اصابت به هدف نمی توان گرفت . اینرا بیش ازهمه رژيم " جمهوری اسلامی " فهم کرده است . تحولات نزدیک عراق برعلیه رژيم و تحولات بسیار نزدیکتر در ایالات متحده بسود مجاهدین در راهند . در این تردیدی نیست . آنچه که می ماند بازشدن و انبساط ضروری و صرفنظرکردنی مجاهدین به سمت بیرون و سپهر سیاسی ایران است . مجاهدین را از این ضرورت و الزام سیاسی گزیری نیست .


بیژن نیابتی ، 25 تیرماه 1389











Monday, July 5, 2010

همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب




بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
14 تیرماه 1388


همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش اول

گردهمایی بزرگ مجاهدین در 26 ژوئن 89 بسا متفاوت با گذشته ، با انفجار دو بمب سیاسی در تاورنی ، آلترناتیو نامطلوب غرب را بروی میز " گزینه ها " پرتاب کرد . تفاوت اینبار نه در طول و عرض گردهمایی بود و نه درافزایش کمی حمایتهای پارلمانی چشمگیری که خود را در قالب حضور انبوه نمایندگان مجالس کشورهای مقتدرجهان در این گردهمایی نشان داد . حضوری که البته به پشتوانه توانایی مالی و تشکیلاتی مجاهدین تحقق یافته بود . آری ! تفاوت اینجا نبود . تمامی اینها اگرچه که درتعادل قوای سیاسی بسا مهم و ضروری هستند با اینحال در تغییر"معادله قوا" تنها نقش تاثیرگذارنده داشته و اگر در دو پهنه سیاسی و اجتماعی ارتقاء پیدا نکنند ، هرگز به عنصر تعیین کننده تبدیل نخواهند شد .

برای نمونه در پهنه اجتماعی برای من ارزش یک تظاهرات دوهزارنفره با خواست سرنگونی نظام در خیابانهای ایران بسا بیشتراز یک گردهمایی بیست سی هزارنفره در خارج کشور است . برای قدرتهای تصمیم گیرنده برسرمسئله ایران و معضل آلترناتیو مطلوب نیز جز این نیست . اولی نمایانگرحمایت مردمی و قدرت سازماندهی است و دومی نشانه قدرت برتر مالی و توان تشکیلاتی بی بدیل آلترناتیو فعلا موجودی که از اراده تصاحب قدرت سیاسی برخورداراست . یعنی جدی است. به همین دلیل هم جدی گرفته می شود . همانگونه که دشمن نیز در حفظ قدرت بسیار جدی است و به همین دلیل هم باید او را جدی گرفت. جدی هم گرفته می شود . چه به لحاظ داخلی و چه در ابعاد جهانی .

و اما در پهنه سیاسی . گفتم که همایش امسال متفاوت بود . تفاوتی که کمی نیست ، کیفی است. حضور" خوزه ماریا آزنار" و همسنخ آمریکاییش " جان بولتن " یک حضور شکلی نیست . آنهم در گرماگرم " نبرد آلترناتیوها ". اینها دیگر نماینگان مردم دنیا نیستند که به حمایت آلترناتیو مجاهدین آمده اند . اینان نمایندگان مقتدر" مافیای قدرت" در جهانند. اعضای برجسته " جناح بازها " ، کلید زنندگان 11 سپتامبر و آغازگران جنگ چهارم . سخنگویان غیررسمی دولت حرامزاده اسرائیل و حامیان سرسخت "طرح خاورمیانه بزرگ" .

حضوراینان درنمایش قدرت آلترناتیو مجاهدین ، برای همچو منی که زمین بازیش "سیاست بین الملل" است مطمئنا مفهوم دیگری دارد بسا متفاوتتر از درک آنانی که در زمینهای خودی بازی می کنند . اینرا در خلال بحثهای چند روز اخیربا برخی از رفقایم در اپوزیسیون ، بهتر فهم کردم . یافتن موضع درست و اصولی در برابراین " فتنه سیاسی " آنهم از جانب انقلابیونی که دولت حرامزاده و "سرمایه جنایتکاریهود " حامی آنرا بدرستی " شرمطلق" می دانند ، بدون داشتن یک دستگاه منسجم فکری و بینش سیاسی ، بدون شناخت عمیق طرفین جنگ تمام عیارهمواره در جریان یعنی مجاهدین و تمامیت رژيم و از همه مهمتر بدون فهم عمق فاجعه ای که هر آن می تواند که بر ایران و منطقه وارد شود ، بسا سخت و طاقت فرسا می باشد .

هیچ چیز در مناسبات اجتماعی ( البته به شمول مقولات سیاسی ) راحتتر ازبه محاکمه کشیدن دیگران از موضع جنت مکانی نیست . نشانیدن خود اما ، در جایگاه آنی که قراراست به محاکمه بکشی ، سخت است . صلاحیتی سترگ می طلبد . صداقت می خواهد . حرکت نه ازموضع خود که ازموضع منافع دیگری و چیدن نه از خود که از خلق و انقلاب و انسان .

1
در این سی سال که به اندازه سیصد سال بر من و ما گذشت ، فتنه های کمی را پس پشت نگداشته ام . از آن فتنه لیبرال ـ ارتجاعی دوران فازسیاسی و امام مرتجع ولی ضدامپریالیست ! حزب توده ای که اکثریت سازمان فدایی را نیز با خود به لجن کشیده بود تا فتنه رفسنجانی و کارگزارانش که بدنبال صید ماهی در میان اپوزیسیون بودند و بسا سگ ماهیانی همچون فرخ نگهدار و هم مسلکانش را نیزبا خود به ساحل کشاندند تا فتنه خاتمی و جنبش دو خردادش و خیل حامیان داخلی و بین المللیش . از بیست سال تحمل فشاراز چپ و راست برای به تعارض کشانیدن تضادهایم با سازمان مادرم و شستن لباسهای چرکینم در کیهان لندن و نیمروز دیروز و تلویزیونهای لس آنجلسی امروز تا فتنه موسوی و جنبش سبزش که فتنه فتنه ها بود وهمه را ( تقریبا همه را ) با خود برد . تا امروز که باید دوباره موضع درستتر را یافت. سختتر ازهمیشه . چرا که اینباردیگرزمین ، زمین بازی ما نیست . زمین بازی دایناسورهاست . زمین بازی آنانی است که دنیا را به مفهوم واقعی کلمه می چرخانند . بسادگی آب خوردن ما ، تصمیم به گرفتن سرزمینی می گیرند و فرمان نابودی خلقی در اینجا و کودتای خونینی درآنجا و تغییر رژیمی کمی آنسوتر و .... همواره بدون ما ، در غیاب ما ، از بالای سر ما ، بی اطلاع ما ... و ما همچنان دوره می کنیم ، شب را و روز را ، هنوز را ....

پیش از ورود به بحث می خواهم به بیان شرایطی بپردازم که در آن قرار داریم . شرایطی بس خطیر و هولناک . آنگونه که من پس از 11سپتامبر می دیدم وهنوزهم همانگونه می بینم . شرایطی که تصورآن حتی ، مو برتن انسان راست می کند . سالهاست که یکه و تنها ، برخلاف نظر چپ و راست اپوزیسیون کوتوله ها ! بر آنتاگونیک بودن تضاد میان موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی " با " طرح خاورمیانه بزرگ " و نتیجه جبری آن یعنی اجتناب ناپذیر بودن درگیری نظامی به مثابه تنها طریقه حل این تضاد ، با سماجتی ایدئولوژیک ! تاکید کرده ام . حاصل این درگیری نظامی بدلیل ماهیت ویژه رژيم حاکم بر ایران و پتانسیلهای سیاسی و ایدئولوژيکی آن و موقعیت سوق الجیشی ایران در کنار بافت ملوک الطوایفی و تعدد کانونهای مختلف قدرت سیاسی و نظامی در ساختار حاکمیت ، همچنین عمق استراتژيک رژيم در برخی از کشورهای منطقه ، جنگ خونینی خواهد بود که نمونه عراق و افغانستان در مقابل آن به یک بازی کامپیوتری می ماند . جنگی که در واقع بگونه ای غیر رسمی از سال 2005 به اینسو در جریان هم هست ولی هنوز به خاک ایران انتقال نیافته است . دراین رابطه بد نیست که به بخشی از یک مصاحبه طولانی که چهار پنج سال پیش داشتم اشاره کنم .

" س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم در ايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟

ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم "جمهوری اسلامی" بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . بعبارت ساده تر"طرف اصلی" و عنصرتعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا وايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيارهم جدی هستند ) تنها درکادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سرعقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .

حالا اگر "معضل ايران" را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه"من در رابطه با تئوری" جنگ جهانی چهارم" که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :

هدف " جنگ چهارم" ، ابرقدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين" می باشد .

ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .

2
ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله" رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ" از اساس منتفی است .

با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !

بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هرطرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی" بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .

س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟

جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز" را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولاتی است که شايد بسيار خونين باشند !

س ــ حدود دو سال پيش و در مصاحبه ديگری که با شما داشتم ، در مقابل اين سوآل که آيا تهاجم نظامی آمريکا را اجتناب ناپذير می دانيد ، شما تاکيد بر اجتناب ناپذيربودن درگيری نظامی با رژيم "جمهوری اسلامی" داشتيد . حالا هم دوباره روی همين مسئله تاکيد داريد . چه تفاوتی بين اين دو وجود دارد ؟ به عبارت ديگر چه چيز را می خواهيد برجسته کنيد ؟

ج ــ يک دنيا تفاوت ميان اين دو اصطلاح وجود دارد . ببينيد اگر تحليل مبتنی بر اجتناب ناپذير بودن پروژه" تعويض رژيم" درست باشد ، بنابراين دو گزينه بيشتر وجود ندارد ، يا " تغيير از داخل " و يا " تعويض از خارج " .

" تغييراز داخل" يا از طريق يک " قيام" سازمانيافته توده ای از پايين با هدف تصاحب قهرآميز قدرت سياسی در بالا امکان پذير است ( سرنگونی ) ، يا دست بدست شدن قهرآميز قدرت در بالا " کودتا" و يا انتقال تقريبا مسالمت آميز قدرت سياسی با اتکاء به توده های بی شکل تحت رهبری يک الترناتيو وابسته " انقلاب مخملی " .

حالا اگر اين گزينه " تغيير از داخل" امکان پذير نباشد که نيست ( و دلايل تئوريک آنرا نيز در گذشته بدفعات بحث کرده ام )، پس تنها می ماند گزينه " تعويض از خارج " که همانطوريکه گفتم روی ميز سياست خارجی دولت ايالات متحده است .

" تعويض از خارج" يا از طريق تهاجم نظامی آمريکا و متحدينش می بايستی که به مرحله عمل درآيد ( امری که با تمام قوا بايد برضد آن فعاليت کرد و با تمامی قاطعيت و وضوح ممکن برعليه آن موضع گرفت ) و يا تغيير رژيم با اتکاء به عنصر داخلی که نماد آن " ارتش آزاديبخش ملی ايران" است . به اين اعتبار " تعويض از خارج " در هر دو صورت خصلت نظامی دارد . اشاره من به اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم شامل امکان فعليت يافتن هر دوی اين گزينه هاست .

س ــ يعنی امکان جلوگيری از تهاجم نظامی مستقيم آمريکا و متحدانش هست ؟

ج ــ بله هست ! تعيين کننده در اينجا هم مثل همه جای ديگر دنيای سياست ، باز هم اصل طلايی " تعادل قوا" است . با کار توضيحی ! کاری از پيش برده نمی شود ."

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

دراین رابطه که چرا تا کنون این جنگ بداخل مرزهای ایران انتقال نیافته نیزقبلا بسیار بحث کرده ام . گفته بودم که به تعویق افتادن تهاجم نظامی به ایران دو دلیل عمده داشته است .

1 ــ اتخاذ سیاست درست تقابل با آمریکا توسط رژيم در منطقه که جنگ غیررسمی با خود را درست مثل خود آمریکاییها به خارج از مرزهای خودی منتقل کرده است. این جنگ غیررسمی که با اطلاع و اطمینان رژيم از تصمیم جناح بازها مبنی بر "تغییررژيم" در ایران آغاز شد ، ابتدا در 2005 به عراق و موج عملیات انتحاری و انفجارهای تروریستی و به تبع آن فرورفتن بیشتر آمریکا در باتلاق کشورمذکور، در 2006 به لبنان و شکست خفت بار دولت اسرائیل در مقابل حزب الهت طی یک نبرد سی وسه روزه ، در 2007 به فلسطین و جداکردن نوارغزه وتکمیل محاصره اسرائیل ازشمال تا جنوب با حماس و حزب الهد ، در 2008 به افغانستان که تا مرز کمکهای مالی تسایحاتی و لجستیکی به دشمنان سابق خود یعنی طالبان نیز پیش رفت ، در2009به یمن و دامن زدن به جنگ میان "حوثی ها " با دولتهای یمن و عربستان با هدف بی ثبات نگه داشتن منطقه منتقل گردید . این سیاست رژيم تنها راه جلوگیری از تهاجم نظامی آمریکا به ایران بود . سیاستی که البته مورد استفاده کوتاه مدت داشته و دوران آن به پایان رسیده است.

3
2 ــ شکست فضاحت بار ایالات متحده در رابطه با دست سازی " آلترناتیو مطلوب" که اساسا از طریق موسسه صهیونیستی اینترپرایز صورت می گرفت که اساسا اطاق فکر نئوکانها و حزب محافظه کار هست . با این شکست کفه ترازو به نفع "موسسه بروکینز" که بیشتر در نقش اتاق فکر حزب دمکرات عمل می کند ، سنگین می شود و گفتمان " تغییررفتار" ، موقتا جایگزین گفتمان " تغییررژيم" می شود و کل صحنه سیاسی ایران را به جز جناح غالب رژيم " جمهوری اسلامی" با خود می برد .

روی کارآمدن دولت اوباما جدای از پارامترهای دیگرعمل کننده ، دراساس حاصل و برآیند شکست بزرگ استراتژيک نئوکانها در پیشبرد " طرح خاورمیانه بزرگ " و حل وفصل معضل "آلترناتیو مطلوب" برای ایران بود . این تغییر و تحول اگرچه درکادر استراتژی کلان تغییری ایجاد نکرد اما در متدها و سبک برخورد ایالات متحده با دنیای بیرون خود ، موجد تغییرات اساسی گردید و مهره های خالدار نئوکان را موقتا به عقب صحنه راند . از این نقطه هم هست که دو گفتمان متفاوت و نه متضاد ، در رابطه با حل معضل رژيم " جمهوری اسلامی" در کنارهم شکل می گیرد . گفتمان " تغییررفتار" و گفتمان " تغییررژيم" .

تفاوت اساسی میان این دو گفتمان ، نه در هدف که در گزینش آلترناتیو می باشد . به عبارت بهتر هردوی این گفتمانها درجهت حذف جناح غالب در حاکمیت ایران است ، اما اولی در توهم انقلاب مخملی با حمایت بخشی ازهمین رژیم و استفاده از گزینه نظامی در صورت شکست این پروژه به مثابه آخرین گزینه هست و دیگری بی اعتماد به امکان موفقیت تغییرازداخل و بدنبال براندازی رژيم با استفاده از قدرت نظامی از خارج .

اولی بدنبال لانسه کردن و سازمان دادن عناصر اصلاح طلب درون نظام در اتاقهای فکری مشکوک و تبلیغشان در CNN و تلویزیون صدای آمریکا و رادیو فردا و بازکردن راهشان از طریق زدن زیرآب گفتمان سرنگونی و زیرآب کردن سر نماینده شاخص آن یعنی سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرفشان در عراق با رذالتی آمریکا گونه ! می باشد تا أنجا که با باز گذاشتن دست دولت فعلی عراق درسرکوب مجاهدین ریسک رسواشدن به مثابه یک طرف غیرقابل اعتماد که به قول و قرارها و تضمینهای مکتوب خود نیز وفادار نیست را نیز پذیرفته است .

آلترناتیو دومی اما ، تمامی جریاناتی است که یا به گفتمان براندازی رژيم اعتقاد دارند و یا به مبارزه مسلحانه با آن اشتغال دارند . خواه گروه پژاک در کردستان باشد ، خواه جندالله در بلوچستان و خواه مجاهدین در عراق . با ابزار رسانه ای خاص خود همچون فاکس نیوز و واشینگتن تایمز .

به این اعتبار نبرد اساسی نه درمیان این دو گفتمان که در میانه آلترناتیوها درجریان است . نبردی که سالها پیش ، به طرح آن تحت عنوان " نبرد آلترناتیوها " پرداخته بودم .


پایان بخش اول ، 14 تیر 1389

Wednesday, June 23, 2010

آتشفشان جوشان "جنبش سرخ"، زیرخاکستر رکود "جنبش سبز

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
دوم تیر 1389

آتشفشان جوشان "جنبش سرخ"، زیرخاکستر رکود "جنبش سبز


درست یکسال از تولد جنبش کذایی سبز در سپهرسیاسی ایران می گذرد . این جنبش که درآغاز کار، هم خود و هم حاکمیت را غافلگیر کرده و موفق شده بود تا برای اولین بار " عنصر اجتماعی" را به خیابان آورده و به مصاف حاکمیت بفرستد ، پس از مدت زمانی نه چندان طولانی با خاتمه گیجی موقت نظام و آغاز دوباره سرکوب ، یواش یواش دست و پایش را از خیابان جمع کرده و وارد یک دوره از رکود و بی عملی گردیده و به جنبش بیانیه نویسی تقلیل یافته است . اهمیت این جنبش اساسا در حضور اجتماعی آن در خیابان و حمایتهای جهانی ، به تبع آن حضور توده ای بوده است و نه چیزی دیگر . عقب نشینی از خیابان درهراس از رادیکالیزه شدن جنبش تنها به رکود "جنبش سبز" می انجامد و روند رادیکالیزه شدن را متوقف نخواهد کرد . چرا که مسئول اصلی رادیکالیزه شدن جامعه درحاکمیت نشسته است . موسوی اگر تصور میکند که در شرایط کنونی ایران و تعادل قوای بین المللی حاضر، یکبار دیگرهم می توان راه خمینی را رفت ، دچار یک اشتباه محاسبه سهمگین است . اگر چه به اعتقاد من مشکل موسوی و کروبی و امثالهم نه اشتباه محاسبه که بیشترهم سنخی و هم جنسی با خمینی و ایدئولوژی خمینی است .

شباهتهای این جنبش با نهضت خمینی در سی و اندی سال پیش ، چه به لحاظ رهبری عمیقا ارتجاعی آن ، چه به لحاظ کادرسیاسی عمدتا فرصت طلب و موج سوارش و چه ازمنظر گردی بی حد و مرزش بسیار است . تفاوتهای آن دو اما که خود را اساسا در پایین و درسیمای "عنصر اجتماعی" از سویی و در قالب جبهه بندیهای جهانی و مهمتر از همه ماهیت حاکمیت از سوی دیگرمی نمایاند نیز البته کم نیست . همین تفاوتها هم هستند که تکرار نهضت خمینی را در شرایط ایران امروز از اساس امکان ناپذیر کرده است .

پایه های اجتماعی نهضت خمینی ، "توده ها " ی بی شکلی بودند از جنس رهبریشان ، با همان دستگاه ارزشی و با همان درجه از انجماد فکری و عدم تسامح در مقابل هرآنچه که گونه ای دیگر بود . پایه های اجتماعی "جنبش سبز" اما هیچ سنخیتی چه به لحاظ شکل و چه در محتوا با رهبری خود ندارند . اینجا یک جنبش شهری است که هرچه هست ، " توده " نیست . شهروند است . بدنبال تحولات آرمانی در یک آینده مبهم نیست . تغییرات ملموس را برای همین امروز می خواهد . خود را با رهبری ارتجاعی تنظیم نمی کند . رهبری را با مطالباتش می سنجد . تا آنجایی بالا می بردش که با این مطالبات همخوانی داشته باشد وگرنه به راه دیگری می رود . آن "توده" را بسادگی می شد به هرسمتی کشاند ولی این "شهروند " را با هیچ ترفندی نمی توان سوار "اسب تروای" لات و لمپنهایی کرد که خود زمانی در هیئت عضوی ازهمان " توده " بی شکل ، بدنبال امامی دجال روان بودند . آنجا توده ها همچون مامومی بودند بدنبال امامی روان . اینجا مردمی ، "خنجرخیانت به اعتماد درپشت" که دیگر دیرزمانی است برای هیچ امامی ، تره هم خرد نمی کنند .

نهضت خمینی برخوردار از یک رهبری کاریسماتیک بود که برای رسیدن به هدف حاضر به استفاده از هر وسیله ای بود . به عبارت دیگر اراده تصاحب قدرت را داشت . درمقابل او اما حاکمیتی قرارداشت که از همه چیز برخوردار بود الا اراده حفظ قدرت . در اینجا رهبری "جنبش سبز" را به همه چیز می توان تشبیه کرد الا رهبری ! دنبال سهم خواهی از حاکمیتی که کل کیک قدرت را تنها برای خود می خواهد . حاکمیتی که هرچه نداشته باشد ، اراده حفظ قدرت را دارد و به همین اعتبار اراده سرکوب را نیز . بدیهی است که در اینجا بحث خوب و بد خواسته ها و شیوه ها را نمی کنم . بحث الزامات ضروری دست بدست شدن قدرت سیاسی در یک جامعه بسته را دنبال می کنم . بحث بر سروفادارای به قواعد بازی در پروسه جابجایی قدرت سیاسی در جامعه استبدادی است .
برای حفظ قدرت در یک جامعه استبدادی ، حاکمیت بیش ازهر چیز و پیش از هر چیر می باید که اراده سرکوب را داشته باشد . مقاومت در مقابل سرکوب نیز بیش ازهر چیز می باید که اراده تصاحب قدرت سیاسی را و آمادگی پرداخت بهای آنرا دارا باشد . بدون رعایت این الزامات ضروری ، آنچه که بر جای می ماند تنها لق لق زبان است و دیگرهیچ .

این همان نقطه بن بست "جنبش سبز" و پاشنه آشیل به اصطلاح رهبران آن است . درعین حال همین نقطه ، شانس بزرگ استراتژيک "جنبش سرخ" هم هست . جنبشی که سهم نمیخواهد. تمامی قدرت را خواهان است . دنبال ساخت و پاخت از بالا نیست . نافی تمامیت بالایی هاست . جنبشی که در نهایت نارهبری مرتجع و موج سوار سبزسیدی را در زیر گامهای استوار خود له کرده و روانه زباله دان تاریخ خواهد کرد .

اندکی پس از قیام شکوهمند عاشورای 88 گفته بودم که پس ازاین نقطه عطف ، دیگر قواعد بازی اساسا با پیش ازعاشورا متفاوت است . یعنی اینکه "جنبش سبز" درعاشورا به مرز پتانسیلهای بالقوه خود رسیده است. عاشورا مرز میان "جنبش سبز" با "جنبش سرخ" بود . عاشورا سقف استراتژی اصلاح یک نظام بکلی اصلاح ناپذیر بود . نقطه پایان به میدان آمدن عنصر اجتماعی تحت لوای اصلاحات بود . از فردای عاشورا هرکجا که این عنصر اجتماعی فرصت به خیابان آمدن را پیدا کند دیگر نه برای اصلاح نظام که برای سرنگونی تمامیت رژيم به میدان خواهد آمد . این واقعیت را خود نظام مقدس بهتر ازهرکسی گرفته بود. به همین دلیل هم برایم مثل روز روشن بود که رژيم دیگر اجازه تکرار عاشورای دیگری را نخواهد داد مگر آنکه عاشورای دیگری خارج از توان و اراده و کنترل آن شعله ور شود و ریش و ریشه نظام مقدس را با همه رجالگان و جنایتکاران هردو باند غالب و مغلوب و داخل و خارجش به آتش بکشد .

22 بهمن ، بینه بزرگ این تغییر بنیادین قواعد بازی بود . رژيم ، جنبش اصلاح نظام را با خفت و خواری بر سرجای خود نشانید . لات و لمپنها و لودگان تئوریسین شده اطاقهای مشکوک فکری سبز را مفتضح و سرافکنده به جان همدیگر انداخت . در یک کلام تئوری ابلهانه " انقلاب مخملی" را به لجن کشید . راه حلی را که من همواره در شرایط مشخص ایران غیرممکن می دانستم . سالها پیش در این رابطه نوشته بودم .

" در رابطه با " انقلاب مخملی" هم غيراز اين نيست . فراتر از آنکه من و ما با اين " راه حل گلوباليستی" موافق باشيم يا نه ! ابتدا به ساکن بايد ديد که آيا اساسا اين به اصطلاح " راه حل" در ايران جواب دارد يا نه . به دو دليل ساده جواب ندارد .

اول آنکه مبنای ضروری شکل گرفتن چنين به اصطلاح انقلابی ! بی برو برگرد ، در حاکميت بودن يک رژيم متعارفی است که اساسا به خيابان آمدن و از آن مهمتر در خيابان ماندن مردم مخالف خود را تحمل نموده و آنرا در نطفه خفه ننمايد .

دوم آنکه شرط تحقق چنين انقلابی ، وجود يک رهبری کاريسماتيک و در عين حال مورد پذيرش آمريکا و اروپا است که در ضمن ، توان به خيابان کشيدن نه همه که حداقل بخش قابل توجه ای از مردم خواهان تغيير را داشته باشد ."

مصاحبه سوم ارديبهشت 1385

و "جنبش سبز" تمامی مختصات یک " انقلاب مخملی" را با خود حمل می کرد . این جنبش همان آلترناتیو مطلوبی بود که آمریکا و اروپا سالها بدنبال شکل گیری آن به انتظار نشسته بودند . به همین جهت هم در مدت کوتاهی معروفیت جهانی یافت ." سمبل" سازی مدیای جهانی که خود را در چهره دخترک جوانی که کوچکترین سابقه مبارزاتی در کارنامه خود نداشت سمبلیزه می کرد ، ابعاد حیرت انگیز بین المللی پیدا کرد . چه همخوانی معنی داری میان رهبری و کادرهای "جنبش سبز" با "سمبل جنبش" برقرار است ! تنها چیزی که ندارند سابقه مبارزاتی است که آنهم اصلا در" انقلاب مخملی" ، محلی از اعراب نیز نباید داشته باشد . هردو اما می بایست که "مظلومیت " یک جنبش مسالمت جو درمقابل یک رژيم خشونت طلب وحشی را در انظارجهانی به نمایش بگذارند . "مظلومیتی" که بطورخودکار از"سمبل جنبش" به "رهبری جنبش" تسری می یابد . همان رهبری که مسئولیت مشترک خون هزارهزار " ندای" مبارز و انقلابی را در زمان صدارتش ، تا به ابد برپیشانی خود به یادگار خواهد داشت . اینها اما مهم نیستند ! مهم آنستکه که این جنبش و این رهبری بتوانند آن رژيم وحشی را وادار به "تغییررفتار" کرده و اهلی کنند . یعنی همان حاکمیتی را که دستش تا مرفق به خون "خودی " و "غیرخودیش" آغشته است .
درظاهر نباید هیچ مانعی برسر راه " تغییررفتار" رژيم قرارداشته باشد . هم " تهدید" به میدان آمدن "عنصر اجتماعی" وجود داشت و هم " فرصت" مناسب بودن شرایط منطقه ای و جهانی و باصطلاح اپوزیسیونی که هیچ نمی خواست جز همان " تغییررفتار" کذایی ! درست درهمان شرایطی که وزیرخارجه ایالات متحده هم ، مزورانه تنها خواهان " تغییررفتار" نظام مقدس بود !

هر رژيم متعارفی در وضعیت رژيم " جمهوری اسلامی" از این آلترناتیو درون نظام استقبال می کرد . به تعارض کشاندن تضادهای قابل حل میان جناح های رژيم و قراردادن رژيم در یک وضعیت بازگشت ناپذیر توسط خامنه ای ، تنها محصول بلاهت سیاسی او و گماشتگانش نیست . بدلیل شدت و حدت تضادهای اجتماعی و از سر جبر و ناچاری است . او بخوبی می داند که هرعقب نشینی کوچکی نیزکه توسط رژيمش صورت بگیرد ، بلافاصله منجربه بازشدن زاویه ای خواهد شد که نابودی کل نظام را در برخواهد داشت . هرکس که نداند خود رژيم که می داند مفهوم واقعی " تغییررفتار" مورد نظر آمریکاییها چیست .

بلاهت محض است اگر کسی تصور کند که امواج تغییر در مرزهای نظام مقدس متوقف خواهند شد . به همین دلیل هم این رژیم ، اجازه در خیابان ماندن مردمی را که با سلاح مسالمت به خیابان آمده اند نخواهد داد . یعنی اینکه امکان موفقیت "انقلاب مخملی" کذایی و انتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی درایران همچنان ، خواب و خیالی بیش نیست . اگر این تحلیل درست باشد که هست ، بنابراین می بایست که با تمامی قوا گفتمان خائنانه و تسلیم طلبانه مبارزه مسالمت آمیز را به زیر تیغ برد . می بایست که که حاملان زبون و ترسان از انقلاب این تئوری ننگین را درهر کجا رسوا کرد . نتیجه عملی این گفتمان رژيم پسند همانا پرو پیمان کردن تظاهرات دولتی در 22بهمن پارسال و دعوت به خانه نشینی در 22 خرداد امسال بوده است .

ترس این رژيم از "جنبش سبز" و گفتمان قانونی ! و مسالمت آمیز آن نیست . وحشت حاکمیت از بسترسازی برای مقاومت قهرآمیز و بازشدن راه "جنبش سرخ " و گفتمان سرنگونی قهرآمیز است و بس . آری این گفتمان است که جنبش را به سمت اعتلا و خیابان را به سمت رادیکالیزه شدن هرچه بیشتر هدایت می کند .

برعکس ، پافشاری بر مسالمت و سازش در مقابله با یک رژيم خشونت مدار و سازش ناپذیر و درجازدن در مرزهای خاکستری اصلاحات در کادر یک نظام مطلقا اصلاح ناپذیر، بی تردید جنبش را به رکود خواهد کشاند . همان که با جنبش دوخرداد رفت و همین که با جنبش سبز می رود . بدیهی است که مراد من از جنبش دوخرداد نه رهبری آن که پایه های اجتماعی و گفتمان آن است . گفتمانی که از درون نظام با هدف آلترناتیوسازی به قصد حفظ نظام بیرون می آید و توده متوهم وخواهان تغییر و اپوزیسیون درمانده و بریده را تا مدتها بدنبال سراب تحول از درون سردوانیده و دست آخر نیز ناامیدتر و حیران تر و درمانده تر از پیش برجای نهاده تا آلترناتیوی دیگر و گفتمانی بهتر! از درون همین نظام و به سردمداری بخش دیگری از خیل جنایتکاران مرتجعی از تبارهمان امام .

اینبار اما تاریخ تکرار نخواهد شد . رکود جنبش اصلاحات به جیب رژيم اصلاح ناپذیر ریخته نخواهد شد . بلکه پایه های گفتمان ظفرنمون " سرنگونی قهرآمیز" تام و تمام رژيم تازیانه و دار را محکم و به تبع آن آتشفشان به ظاهر خاموش ولی جوشان " جنبش سرخ" را به سمت انفجار اجتماعی رهنمون خواهد شد . چرا که این بار برخلاف سی سال گذشته ، این " عنصراجتماعی" است که قدم به میدان مبارزه گذاشته است . با مطالباتی افزایش یابنده که در کادرساختارهای این رژيم مطلقا پاسخی برایشان موجود نیست . بارها گفته ام که مطالبات جامعه را می توان همواره پایین نگه داشت اما اگر این مطالبات بالا رفت دیگر نمیتوان آنها را دوباره پایین کشید .

پاسخ این مطالبات نه در کادر این رژيم موجود است و نه درچارچوبه "جنبش سبز" و در زیرعکس خمینی با پذیرش قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران . پاسخ این مطالبات تنها در نبود این نظام و دم و دنبالچه هایش دست یافتنی است . آری ! چارچوب مناسب پاسخ به این مطالبات تنها " جنبش سرخ " یعنی جنبش سرفراز سرنگونی است . این یک شعار نیست . "این همانی" مطالبات این جنبش با سقف مطالبات " عنصراجتماعی" است . تضاد بنیادین میان این مطالبات با موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی " است . حاصل و نتيجه بلافصل اعمال مداوم يک " قهرسازمانيافته " ضد انقلابی در تمامی سطوح اجتماعی است . ازهمه مهمتر ناتوانی و سترونی "جنبش سبز" در پاسخگویی به این مطالبات است .

بازهم دررابطه با" تغییررفتار" یا "تغییررژيم"

یکی از موارد کلیدی نظریه جنگ چهارم که پس از 11 سپتامبر 2001 همواره بدان اشاره داشته ام ، بحث ضرورت تغییررژيم سیاسی ایران در چارچوب طرح " خاورمیانه بزرگ" و ماهیت آنتاگونیک تضاد میان موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی" و نظم نوین جهانی در کادر طرح فوق بوده است. این تضاد بنیانی و ماهوی ، بدلیل اهمیت فوق العاده سوق الجیشی جغرافیای سیاسی ایران ، مانع اساسی بر سر راه پیش روی طرح مذکور بوده و به تبع آن کل مناسبات ژئوپلیتیک منطقه را تحت تاثیر قرار می دهد که قطب بندی سیاسی و نظامی بوجود آمده در خاورمیانه طی سالهای اخیر حول "خطرایران" تنها بخشی از آن می باشد .

انتظار فهم این مقولات پیچیده از بازیگران صحنه سیاسی ایران به استثنای جناح غالب جمهوری اسلامی که خود با این تضاد بطور روزمره چنگ درچنگ بوده و هست ، انتظار بیجایی است . این را از موضع تحقیر نمی گویم . زمینه کاری اپوزیسیون ایرانی به استثنای مجاهدین خلق ، هیچگاه ابعاد جهانی نداشته و تلاشی هم در زمینه شناخت معادلات پیچیده سیاست بین الملل و بازیگران پنهان و آشکار آن صورت نگرفته است . در واقع زمین بازی این اپوزیسیون همواره زمین داخلی و حداکثر منطقه ای بوده است .

احزابی هم مانند حزب توده که خود را نه درابعاد ملی صرف که در کادر اردوی جهانی کار و در مقابل اردوی سرمایه داری جهانی تعریف می کردند نیز جز غرغره مداوم داده های حاضر و آماده اتحاد شوروی سابق ، هیچگاه خود مستقلا به شناخت و تبیین این معادلات حساس اهتمام نورزیده اند . نشانه آن نیز فقر وحشتناک منابع و مراجع ما در ایران از جمله در این زمینه هاست . این را فقط من نمی گویم . نگاه کنید به اعتراف یکی از تئوریسینها و مورخان رژيم که نمونه ای از کارهای اطلاعاتیش ، تدوین خاطرات کیانوری و ارتشبد قره باغی است . "عبدالله شهبازی " طی مقاله بلند بالایی که در 7 مرداد سال گذشته بنام «استادان غيبي» و «علم خُشنوم» قلمی کرده بود با اشاره به کتاب اول من از مجموعه " جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها " ، به این واقعیت تحت عنوان فقرمنابع فارسی ، چنین اعتراف می کند :

" اخيراً فردي بنام بيژن نيابتي ، با بهره‌گيري از منابع متعدد آلماني ، اطلاعاتي درباره ريشه‌هاي رازآميز نازيسم و پيوند آن با طريقت تئوسوفي و انجمن تول گرد آورده که با نام«جنگ جهاني چهارم» در اينترنت منتشر شده. بيژن نيابتي را اقتباس‌گر، نه محقق، مي‌دانم و استنتاج‌هاي سياسي او مورد تاییدم نيست؛ معهذا اطلاعات غني موجود در کتابش ، به دليل فقر منابع فارسي در اين زمينه ، بسيار مفيد است. "

بگذریم از اینکه مورخ صاحب نام و همکارسابق وزارت اطلاعات ، فهم نکرده که کتاب مذکور نه یک کار تحقیقاتی که بیان یک نظریه و یک نگاه ویژه به معادلات جهانی و تاریخ معاصر است و نویسنده آن نیز نه یک محقق صرف که بیشتر از آن یک فعال سیاسی ، البته بر روی موئلفه انقلاب است و نه چیزی بیشتر ! ضمن آنکه معلوم نیست اگر جناب شهبازی مرا به عنوان محقق به رسمیت میشناخت ، آنوقت " استنتاجهای سیاسی" مرا نیز که ازجمله ضرورت حیاتی نابودی تام و تمام نظام "جمهوری اسلامی" با کلیه نهادها و ارگانهای آن را نیز شامل می شود ، تایید می نمود یا نه !

به هرتقدیر ! برگردیم به بحث تغییر رفتار یا تغییر رژیم در سیاست خارجی ایالات متحده . با روی کار آمدن دولت باراک اوباما ، چپ و راست اپوزیسیون ایران که طبق معمول بیشترتوان تحلیل سیاسی و تاکتیکی دارد و کمتر توان تحلیل تئوریک و استراتژيک ، پس از یک هیاهوی پرسر وصدا در رابطه با خطرحمله نظامی به ایران ، که البته از حیطه دادن اطلاعیه و بیانیه مشترک و نوشتن مقاله و بعضا هم ترتیب دادن آکسیون و شرکت در تظاهرات ضد جنگ فراتر نمیرفت ، نفس راحتی کشید و به این نتیجه رسید که آمریکا از بحث تغییررژيم در ایران انصراف داده و فقط خواستار" تغییررفتار" ان می باشد . بدیهی بود که نه آن هیاهوی پیشین که حاصل یک جنگ روانی گسترده برعلیه جمهوری اسلامی بود ، واقعی بود و نه تحلیل بعدی مبنی بررفع خطرتهاجم نظامی . سال گذشته درهمین رابطه طی مطلبی مفصل به این موضوع پرداخته ام . دراینجا برای اطلاع آندسته ازخوانندگانی که شاید شناخت قبلی از مواضع من نداشته باشند ، بخش کوتاهی از آن مقاله بلند را که به موضوع بحثمان مربوط می شود می آورم :

" اوباما دستش را به سمت رژيم ایران دراز کرده است . او برای اولین بار خود نظام مقدس را با اسم و رسم مخاطب قرار داده است . او و مقامات ریز و درشت دولتش درهرفرصتی براین یاوه تاکید میکنند که به پیرو پیغمبر ما خواهان تغییر رژيم ایران نیستیم . ما فقط خواهان تغییررفتار آن هستیم. به رژيم می گوید بیایید درعراق مذاکره کنیم . به نیروهای تحت امرتان در آنجا بگویید با ما کاری نداشته باشند ، شاید که ما بتوانیم به شکلی آبرومندانه از این باتلاق بیرون آییم . از نفوذتان درفلسطین و لبنان استفاده کنید تا فشار از روی اسرائیل برداشته شود . در افغانستان کار بدون شما پیش نمیرود، بیایید تا مذاکره کنیم شاید بشود جلوی گسترش ناارامی درافغانستان گرفته شود . ازحرکت به سمت دستیابی به انرژی هسته ای ( که البته هم ما می دانیم وهم شما که منظورهمان سلاح اتمی است ) دست بردارید تا تعادلی را که ما در منطقه برقرار کرده ایم برهم نخورد . درعوض ما با شما مذاکره می کنیم . هر چقدر که بخواهید مذاکره می کنیم ...............

در مقابل رژيم و مقام معظم رهبریش هم پاسخ می دهد که آقا جان خر خودتان هستید ! اگر ما تا همین حالا هم سر جایمان نشسته ایم و به سرنوشت صدام حسین دچار نشده ایم و شما را هم وادار کرده ایم تا علی رغم آن هارت و پورتهای اولیه مبنی بر "رژيم چنج " ، حاضر به نشستن با ما بر سر میز مذاکره شده اید ، اتفاقا درست بخاطر استفاده بهینه از همین ابزارهای قدرتمان در بیرون از مرزهایمان است . شما می خواهید با لبخند و دست درازکردن و ادبیات مودبانه ما را وادار کنید تا مسائل شما را یکی پس از دیگری در سطح منطقه ای حل و فصل کنیم . البته استفاده از ادبیات مودبانه بسیار خوب و مقبول است ولی آخر ، پس حل و فصل مسائل ما چه می شود ؟

عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان و تنگه هرمز و سودان و آمریکای لاتین و چوب کردن لای چرخ ماشین تبلیغاتی هولوکاست و زیرعلامت سوال بردن تفسیر رسمی از آن و بمب اتمی و سپاه قدس و چه وچه و کذا و کذا ! از قضا ابزارهای بسیار ضروری و حیاتی ما هستند که تنها و تنها یک هدف را دنبال می کنند و آنهم حفظ نظام مقدس بهر قیمتی است . حالا اگر تو واقعا دنبال تغییر رفتار ما هستی و نه تغییر ساختار ما ، خوب اینکه کار مشکلی نیست . لطف کرده و بجای دو صد گفتار نیک ، با یک نیم کردار جزئی یک تضمین امنیتی ناقابل که رسمیت بین المللی هم داشته باشد به ما بدهید و مثل کره شمالی اعلام کنید که نام ایران هم از آن "محور شر" کذایی ، حذف شده است. همین ! آیا این چیز زیادی است ؟ "

زبان تازه ، تحلیلی برتغییر، ششم خرداد 8 138

آری ! نه تضمین امنیتی به رژيم داده شد ، نه نام آن از" محور شر" خط خورد ، نه رژيم "تغییررفتار" داد ، نه "انقلاب مخملی" در ایران پا گرفت و نه حتی گزینه نظامی از روی میز سیاست خارجی آمریکا کنار گذاشته شد . ترفند مذاکره با جمهوری اسلامی نه بخاطر رسیدن به توافق با او بود ، بلکه تنها طریقه به اجماع رساندن جامعه جهانی کذایی در مقابل رژيم "جمهوری اسلامی" بود . جامعه ای که سیاستهای جنایتکارانه و ابلهانه بوش ـ چینی و گردانندگان صهیونیست پشت صحنه آنها در"جناح بازها " در رابطه با تحمیل استرتژی جهان تک قطبی ، شیرازه نظم پسا جنگ سردیش را برهم زده بود ، و سیاست تقابل حاکمیت ایران، شکست سنگینی برتحقق طرح خاورمیانه بزرگ وارد کرده بود تا آنجا که کشتیبان سیاستهای امپریال ـ گلوبالیستی را مجبور به اتخاذ "سیاستی دیگر" کرده بود . سیاستی که اگر چه در شیوه ها و سبک برخوردها بسا متفاوت با سیاست دولت بوش بود اما در کادر استراتژی کلان همان هدف سابق را با جدیتی بیشتر دنبال می کرد . این را اگرهیچکس نمی توانست که بفهمد ، خود رژيم "جمهوری اسلامی" خوب فهم کرده بود .

سه سال پیش درست درهمین روزها طی یک یادداشت کوتاه در رابطه با آن سیاست تقابل و خط برهم زدن ثبات سیاسی در خاورمیانه توسط رژيم نوشته بودم :

" این سیاست ....... اگر چه منافع کوتاه مدت بسياری را برای رژيم مذکور در پی خواهد داشت و برايش فضای تنفسی بيشتری ايجاد خواهد کرد ، همانگونه که تا کنون کرده است ، با اينحال در نهايت قدرتهای صاحب حق وتو در شورای امنيت را همراه با کل اروپا به سمت " اجماع" سوق خواهد داد .

اگر برهم خوردن " ثبات سياسی" در منطقه خاورميانه ، بدرستی کابوس ايالات متحده آمريکا می باشد ، رسيدن قدرتهای جهانی به " اجماع" عليه موجوديت سياسی رژيم " جمهوری اسلامی" ، اگرنه بيشتر که به همان ميزان کابوس علاج ناپذير اين رژيم ضد انسانی و ضد تاريخی بوده و هست و خواهد بود .

يادداشت سياسی : به سمت تعيين تکليف نهايی ، 11 تیر86

و امروز این "اجماع جهانی " با قطعنامه چهارم شورای امنیت تحقق یافته است . اهمیت این قطعنامه اصلا در رابطه با کیفیت تحریمهای همچنان کم قدرت آن نیست . با بیشتراز این نمی شد موافقت چین و روسیه را جلب کرد . پدیده کیفی دراین قطعنامه همانا "اجماع"همان قدرتهای صاحب حق وتو درشورای امنيت سازمان ملل هست . معنی اینرا هم رژيم بی آینده و ازهم گسسته " جمهوری اسلامی" خوب می فهمد . ترکیبی از رادیکالیزاسیون اجتماعی بر زمینه ایزولاسیون داخلی و بین المللی در راه است . آتشفشان جوشان " جنبش سرخ" است که مصاف نهایی را رقم خواهد زد . این تنها ، انتخاب ما نیست . فراتراز آن گزینش ناچاررژيم تازیانه و دار است .

بیژن نیابتی ، دوم تیرماه 1389

Thursday, May 13, 2010

اطلاعیه : در سوگ فرزاد کمانگر و یارانش

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
22 اردیبهشت 1389

اطلاعیه : در سوگ فرزاد کمانگر و یارانش

خبر کوتاه بود ! فرزاد ، معلم روستا بالاخره پس از ماه ها اسارت همراه با چهار تن دیگر به خیل بی شمار سربداران پیوست . با چهار تن دیگر چندان آشنایی نداشتم ، اما با فرزاد و نامه هایش که هراز چندی از درون زندان به بیرون میفرستاد و با صدایش که گاه پیام میداد و گاه شعر می خواند و از بیستون میگفت و از طاق بستان و شهر شیرین و ... چرا ! آری با او احساس نزدیکی می کردم . همانگونه که پیش از او با فیض مهدوی و حجت زمانی و با هزارهزار ولی اله و حجت و فرزاد و علی و فرهاد و شیرین و مهدی دگری هم که در همین راه و با همان شمشیر بخاک افتادند نیز .

خون آنان ( همگی آنان ) تنها بر دستهای جلادان نخشکیده است . فراتر از آن بر سر و روی طایفه زبون " سمحه و سهله " و " اهل مدارا و تسامح " با دژخیم نیز پاشیده است . اگر جلاد توانست این خون خشکیده ولی پیوسته تازه شونده سالیان را از دست و شمشیر خود بزداید ، اهل مسالمت و سازش با قدرت نیز خواهند توانست چهره پلید خود را سپید سازی کنند .

تکلیف ما که با این رژیم روشن است . میان ما و آنها هیچ چیزی جز شمشیر به داوری ننشسته است . این وسط میماند زدن ریشه های بویناک تئوری مبارزه مسالمت آمیز با رژیمی که جز زبان قهر نمی فهمد . راستی با رژیمی که فرزادها را در عنفوان جوانی بدار می کشد و دکتر ملکی ها را در کهنسالی از زندانی به زندان دیگر به اسارت می فرستد و کودک خردسال را بر فراز پیکر بیجان ولی سرفراز مادر و یاران پدر به ابزار نمایش قدرت خود مبدل می سازد و خلاصه کمپینی تا بن استخوان مسالمت آمیز و بی آزار همچون کمپین یک میلیون امضاء را هم برنمیتابد ، چه باید کرد . اینها چیزهایی نیست که اهل مسالمت و ضد خشونت با آن ناآشنا باشند . نه ، نه ! مشکل این طایفه نفرت انگیز ناآگاهی نیست . بل وحشت از پرداخت هزینه یک مبارزه واقعی است . عادت نهادینه شده به مفت خوری و موج سواری و تسلیم در مقابل قدرت و سجده در برابر ظالم است . ببینید که این واقعیت را یکی از همین شهدای پنجگانه یعنی"مهدی اسلامیان" با صدای خود چگونه بیان میکند :

"برای شما پدران و برادران و آیندگان روشن شود و بدانید هرکس در برابر ظلم سر سجده فرود آورد همرزم ظالم است ."

آری ، تبلیغ و ترویج مسالمت در برابر این رژِیم سجده در مقابل ظالم و شراکت در جنایت است . فراتر از آن کلاهبرداری ناب سیاسی است . شارلاتانیزم محض است . تنها طریقه ممکن و منطقی درنبرد با رژیم " جمهوری اسلامی" ، اعمال قهر انقلابی در تقابل با قهر ضد انقلابی است . در شیوه ها و راهکارها ی این اعمال قهر می توان بحث کرد اما در ضرورت بی چون وچرای آن هیچ تردیدی بخود راه نباید داد .

هزارها بار پیش از این در تاریخ گفته شده و بازهم باید گفت و گفت و گفت که این مردم و انقلابیونشان نیستند که تنها شیوه مبارزه را تعیین میکنند . این رژیمهای استبدادی و سرکوبگر هستند که "قهر" را اعمال و به اپوزیسیون خود تحمیل می کنند . این خود راه است که میگویدت چون باید رفت . رهرو را اگر که بخواهد به مقصد رسد ، از این چگونگی گریزی نیست ! وگرنه هرچه برجای می ماند ولوشدن در راه است . سواری دادن به جلاد است . ترویج بریدگی است . پراکندن یاس و ناامیدی است . به بیراهه بردن خلق و در نهایت ، تثبیت قدرت حاکم است .

روی دیگر سکه محدود کردن این شهدا در چارچوبهای تنگ قومی است . اینرا نیز نباید میدان داد . منحصر کردن شهدای تمام مردم ایران به یک قومیت خاص و در اینجا خلق کرد ، ارتقاء آنان نیست . تقلیل مبارزه آنان و کاستن از ارزش مقاومت آنان است . ارزش آنان نه در وابستگی به فلان قوم و بهمان سازمان که در مقاومت در مقابل دژخیم متبلور میشود .

1
مبارزه با رژیم " جمهوری اسلامی" نه یک مبارزه ملی است و نه یک مبارزه سیاسی و نظامی صرف . بل چیزی فراتر از همه اینها ، مبارزه ای است انسانی که البته در زیر چتر خود همه عوامل بالا را نیز گردآورده است . ارزش در این مبارزه ، مقاومت در مقابل همه عواملی است که هویت انسانی را نشانه گرفته است . نفی هویت ملی تنها یکی از این عوامل است .

آخرین شهدای ما ( همه ما ) بی گناه نبودند . همانگونه که هرکس از ما که عزم مبارزه با تمامیت این رژیم پلید را کرده و آماده پرداخت بهای آن نیز هست ، بیگناه نیست . اگر مقاومت در مقابل این سیاهی مطلقی که بر میهن اشغال شده و در زنجیر ایران حاکم است ، اگر تن ندادن به توهین مجسم به انسان ایرانی که در حاکمیت نشسته گناه هست ، ما به این گناه خود افتخار می کنیم .


بیژن نیابتی ، 22 اردیبهشت 1389