Thursday, July 30, 2009

جنبش من ، جنبش سرخ !

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
هشتم مرداد8 138

جنبش من ، جنبش سرخ !


بیست و شش تیر ، نماد گذار حاکمیت از یک نقطه عطف و ورود آن به یک فاز بی بازگشت بود . با 26 تیر آخرین قطرات امید جناح خامنه ای ـ احمدی نژاد به امکان کنترل و سازش با جناح رفسنجانی ـ موسوی ، خشکیده می شود . تا آنجا که به رهبری سیاسی "جنبش سبز" بر می گردد ، از این به بعد دو راه بیشتر در مقابل جناح مغلوب موجود نیست . یا تسلیم کامل و یا تصفیه خونین در مقطع گذار از ساختار . پایه های اجتماعی این جنبش اما ، راه دیگری را خواهند رفت . دیالکتیک مبارزه در خیابان ایجاب می کند که پایه های اجتماعی "جنبش سبز" آرام آرام رهبری خود را پس پشت گذاشته و به مرز سرخ عبور از نظام نزدیک گردد . در این راستا یکی از مهمترین و حیاتی ترین مسائل " جنبش سرنگونی " ، نوع تنظیم رابطه آن با جنبش مذکور می باشد . کوچکترین اشتباهی در این رابطه ، یا ما را به منتهی الیه چپ سکتاریستی پرتاب کرده و به تقابل با " جنبش سبز" می کشاند و یا در نقطه مقابل آن به منتهی الیه راست هدایت کرده و به دنباله روی از جنبش مذکور وادار خواهد کرد .

برای تنظیم درست با "جنبش سبز" ، ابتدا به ساکن باید حیطه های این تنظیم را مشخص کرد . این تنظیم در دو حیطه تماما متفاوت با یکدیگر صورت می پذیرد . اول " خیابان " و دوم " سیاست " . قانونمندیهای حاکم بر این دو حیطه از یک جنس نیستند . بنابراین برخورد با این دو حیطه نیز یکسان نمی تواند باشد . در شرایطی که در حیطه سیاست نیروهای سیاسی شرکت کننده در "جنبش سبز" هیج ربطی به عناصر متشکله "جنبش سرخ" ندارند و از دو تبار متفاوتند ، اما در نقطه مقابل در حیطه خیابان و تا آنجا که به پایه های اجتماعی " جنبش سبز " برمی گردد ، همگی آنها بی برو برگرد نیروهای بالقوه ما هستند . به یک دلیل ساده که ظرفیت و کشش"جنبش سبز" ، مرزهای نظام موجود است . چرا که این جنبش در چارچوب ساختاری حرکت می کند که رفرم ناپذیر است . چرا که هرگونه رفرمی در این ساختار ، بلاواسطه راه به انقلاب خواهد برد . چرا که حاکمیت اساسا ظرفیت عقب نشینی و تحمل شکاف در بالا را دیگر ندارد . چرا که ورود " عنصر اجتماعی" به صحنه ، کل معادلات صحنه سیاسی ایران را برهم زده است .

مطالبات این " عنصر اجتماعی" مطلقا مطالباتی نیستند که در چارچوب ساختار موجود پاسخ بگیرند . در حالیکه "جنبش سبز" به لحاظ سیاسی تنها می تواند در کادر همین نظام موجود حرکت کند و لاغیر ! این عمده ترین تناقض بالا و پایین در "جنبش سبز" است که حرکت آنرا بسمت ساختارشکنی اجتناب ناپذیر می سازد . با گذار از این نقطه ، جنبش مذکور دیگر سبز نمتواند بماند ، سرخ خواهد شد . این تمام مطلب است . قانونمندی مبارزه در خیابان ، روند آتی "جنبش سبز" را رقم خواهد زد . به همین دلیل تا آنجا که به نیروهای انقلاب دمکراتیک مردم ایران برمی گردد ، برترین رسالت و حیاتی ترین دستور روز ، تلاش مستمر و بهر قیمت در راستای استمرار قیام حتی در ابعاد میکرو و حضور مداوم در صحنه می باشد .

به این اعتبار مبارزه "جنبش سرخ" ، نه درتقابل با "جنبش سبز" که از قضا در تعامل فعال و مستمر با آن معنی می یابد .

هوشیاری"جنبش سرخ" ازقضا در استفاده حداکثراز ظرفیتهای سیاسی واجتماعی"جنبش سبز" می باشد . تحقق این امر از مسیر همراهی با جنبش مذکور در خیابانها می گذرد و نه در جدایی از آن .

رسالت انقلاب در این نقطه هیچ چیز نیست جز سمت وسو دادن به عنصر اجتماعی در خیابان ، رادیکالیزه کردن آن از طریق تثبیت شعارهای خود و در نهایت حفاظت مسلحانه از آن در مقابل اعمال قهر حاکمیتی که دیگر هر گونه مشروعیت خود را در انظار توده ها از دست داده است .

مهم این نیست که مردم در صحنه مچ بند سبز بر دست و روبان سبز بر پیشانی داشته باشند . مهم این است که شعارهایشان سرخ باشد و یا بشود . از قضا شعار سرخ با پرچم سبز ، بسا کارسازتر از شعار سرخ با پرچم سرخ در شرایط کنونی است . اصلا آنجا در خیایان دیگر سرخ و سبز معنا ندارد . قداره بندان مسلح رژيم " جمهوری اسلامی" هستند در آنسو ، و دراینسو، جنبش رنگارنگی که البته باید آرام آرام و در تمامیت خود به سوی دروازه های " گذار از نظام" هدایت شود . شعارهایش باید از شعارهایی همچون " موسوی ، موسوی رای منو پس بگیر" ! به " برادر شهیدم ، خونتو پس می گیرم" ، از " مرگ بر این دولت مردم فریب" به سمت " مرگ بر دیکتاتور " و تیزتر از آن " مرگ بر خامنه ای " و متکاملترین شکل آن یعنی " مرگ بر رژيم جمهوری اسلامی " تحول یابد . ابلهانه بودن شعار " رهبر ما ! قاتله ، ولایتش باطله " را می توان بسادگی برای مردم توضیح داد که نمی شود اول یکی را به عنوان رهبر خود در مصرع اول برسمیت شناخت و بعد در مصرع دوم ولایتش را باطل دانست ! بجای آن باید که شعار تیز " خامنه ای قاتله ، حکومتش باطله " را جا انداخت .

گذشته ازاین شعارهایی چون " توپ تانک بسیجی ، دیگراثر ندارد" ، " وای به روزی که مسلح شویم " ، " رهبران ، رهبران ، ما رو مسلح کنید " و " ما زن و مرد جنگیم ، بجنگ تا بجنگیم " ، اساسا شعارهای تیز جنبش سرخند ، حتی اگر از حلقوم هواداران موسوی بیرون بیایند . خونی که با گلوله پاسداران ارتجاع از تن انسانها برزمین می ریزد سرخ است ، اگر چه بر مچ بندهای سبز جاری گردد .

اما تا آنجا که به صحنه سیاسی و در فراسوی خیابان برمیگردد ، پیش ازهرچیز و بیش ازهرچیز ، باید که مرزهای میان دو جنبش روشن و شفاف باشند . در اینجا باید که هرکس پرچم خود را در اهتزاز نگه دارد .

تعامل با جنبش سبز آری ولی با پرچم مستقل خود ، با شعارهای ویژه خود و مهمتر از همه با رهبری شناخته شده خود . هر چیز بغیر از این راست روی است ، دنباله روی است . جنبش خودبخودی است . اعلام شکست پیشاپیش است . این تمامی حرف من است .

این را باید بویژه در خارج از کشور، زیبنده فسیلهای رنگارنگ و بریدگان صحنه سیاستی دانست که یا همیشه بدنبال قدرت روان بوده اند و یا پس از یک خواب زمستانی طولانی ، دوان دوان به صحنه آمده اند و با شنیدن بوی کباب نگران تضعیف جنبش و مدعی انقلابیون پیشتاز گردیده اند . تنها از این طریق است که در جریان عمل و در شرایط اعمال سرکوب عریان ، آنجا که ظرفیتهای "جنبش سبز" به انتها می رسد ، انقلاب پرچم می شود ، انفعال حاکم نمی شود و جنبش ادامه می یابد .

مرز دو جنبش ، جدای از شعارها ، شیوه های برخورد با حاکمیت و مسئله هژمونی ، در اهداف آن سمبلیزه می شود . "جنبش سبز" خواهان گذار از "بحران" با هدف حفظ نظام است و "جنبش سرخ" خواهان حل "بحران" از طریق حذف نظام . به همین سادگی ! هر آنچه که در چارچوب اولی بگنجد سبز است وهر آنچه که در چارچوب دوم قرار گیرد سرخ ! مراد من از آن جنبشی که خود را متعلق بدان نمی دانم ، همین اولی است و نه قیام قهرمانانه خیابانهای ایران که خود سالهای سال بدان چشم دوخته و در تحقق آن یکروز نیز تردید روا نداشته بودم . براستی که مرزی بر بلاهت آدمی متصور نیست !

آری ، اگر مرزها روشن و شفاف نباشند ، آنوقت راه برای هر زاغ و زغنی باز خواهد بود تا در زیر لوای تقویت جنبش ، آنرا به انحراف برد . اگر مرزها مشخص نباشند ، آنگاه بناگاه فرصت طلبان حرفه ای و همدستان قدیمی جلادان حاکم بر ایران را که در اصل جایشان در مقابل دادگاه های صالحه باید باشد ، نه در کنار و حاشیه که در پیشاپیش و در صف اول سهم خواهی از کیک قدرت فرضی خواهید دید . مرز اگر روشن نباشد ، آنوقت رهبر جنبشت می شود نخست وزیر دوران قتل عام ها ، سخنگوی جنبشت می شود فیلمساز حزب اللهی استحاله شده ای چون محسن مخملباف ، طنز نویس جنبشت می شود لمپنی همچون ابراهیم نبوی ، خبرنگار و تحلیلگر جنبشت می شود خبرکشی چون علیرضا نوریزاده و سازماندهندگان جنبشت هم می شوند همکاران و همدستان دیروز حاکمیت در شکنجه و کشتار انقلابیون ، همچون فرخ نگهدار و علی کشتگر و مهدی فتاپور و توابان رذلی همچون هوشنگ اسدی و صف طویلی از بریدگانی که باران جنبش و انقلاب در راه ، یکایکشان را از زیر خاک همچون زالو بیرون کشیده است . همه از یک خانواده ، همه از یک تبار !
ولی اگر مرز مشخص باشد ، آنگاه نه سازش فرضی موسوی با خامنه ای ، توده ها را با احساس پیروزی به خانه ها باز خواهد گردانید و نه تسلیم او کسی را منفعل خواهد کرد . بنابراین بحث اساسی من ، نه نفی "جنبش سبز" که تلاش در راستای ارتقاء آن است . زدودن جنبش از شارلاتانهای رذلی است که آمده اند تا از قبل رنج و خون خلق قهرمان ایران و پیشتازان جان برکفش ، به آب و نانی برسند . افشای بی شرفانی است که در حیات خیل شاهدان ، هنوزتاوان نداده و از راه نرسیده ، ادعای شرف می کنند . حرف بر سر رادیکالیزه کردن جنبش و هدایتش به سمت مرزهای ساختارشکنی در " خیابان" و تمیز داده شدن و شفافیت در " سیاست " است .

نقد من در مقاله " این جنبش ، جنبش من نیست ! " ، متوجه سبزپوشان خیابانهای ایران نیست . متوجه جوانان و نوجوانان دانش آموز و دانشجوی نسل سوم در خارج از کشور هم نیست که اینروزها همگی سیاسی شده و به موج سبز پیوسته اند . هیچ چیز برای من از این زیباتر نبوده و نیست .

نقد بیرحمانه من متوجه آن بیچارگانی است از نسل اول انقلاب که امید و اعتماد از دست رفته شان را امروز به قاتلان دیروز همرزمان وهمنسلان خود نثار کرده اند و مسالمت جو شده اند . آنانی که تا دیروز ، پیش از بریدن از مبارزه و انقلاب ، خدای را بنده نبودند و بعضا از موضع بالا حاضر به پایین آمدن از کرسی رهبری هم نبودند ، حالا در خارج از کشور ، با ذلت و خواری و با فراخوان "جمعی ازایرانیان" ! در اینجا و " بعضی از دانشجویان " ! درآنجا ، به میدان می شتابند و شعار" موسوی ، موسوی رای منو پس بگیر" سر می دهند و در عین حال صحبت از انقلاب سبز ! و تقویت جنبش نیز می کنند . آنهایی که در فضای عاری از گلوله و گاز اشک آور و زندان وشکنجه خارج از کشور ابلهانه شعار می دهند " نترسید ، نترسید ، ما همه باهم هستیم" . اینها بیش از آنکه " نفرت انگیز " باشند " رقت انگیز" ند .

بحران انقلابی یا بحران فروپاشی


تمامی عجز و لابه های رفسنجانی در نماز جمعه 26 تیرماه را اگر بفشاریم و تبدیل به یک کلام نماییم ، آن کلمه هیچ چیز نیست جز اقرار او به وجود " بحران " در نظام " جمهوری اسلامی " . نوع برخورد با همین تک واژه و راه حلهای ارائه شده برای گذار از آن ، نشاندهنده جایگاه هر فرد و جریان فعال بر روی صفحه مختصات سیاست امروز ایران است . مرز سیاسی میان " جنبش سرخ " با " جنبش سبز " در همینجا ترسیم می گردد . راه حل اولی گذار از بحران با " حذف کل نظام " است و راه حل دومی تا آنجا که به رهبری سیاسی آن برمی گردد ، عبور ازبحران با هدف"حذف بخشی از نظام" برای"حفظ کل نظام" است . به این اعتبار " جنبش سبز" در شرایط کنونی ، تا آنجا که به حذف بخش حاکم حتی از طرق لامحاله سیاسی و مسالمت آمیز برمی گردد ، نه در مقابل و نه درعرض" جنبش سرخ" که در طول آن قرار می گیرد . تنظیم اصولی با " جنبش سبز " ، افشاگری مداوم در بالا نسبت به موارد سازش رهبری مذکور با جناح حاکم در عین همکاری بی قید و شرط با پایه های اجتماعی آن در پایین است . در این راستا ، اگرهرگونه این همانی با رهبری سیاسی "جنبش سبز" راست روی باشد که هست ، اما واگر کردن در همکاری عملی با پایه های اجتماعی آن در داخل ، چپ روی و سکتاریسم خواهد بود .

اما تا آنجا که به پایه های نظری تحلیل از بحران برمی گردد ، این بحران هنوز به مرحله " بحران انقلابی" ارتقاء پیدا نکرده است . بحران کنونی بحرانی است که پیش از آنکه خطر سرنگونی در یکقدمی حاکمیت قرار داشته باشد ، مسئله یک رژيم غلبه بر " بحران فروپاشی" است . انقلابی تلقی کردن بحران کنونی نشاندهنده هل شدگی و ساده انگاری کسانی است که از یک درک واقعی نسبت به جامعه ایران و نیروهای متشکله آن و معادلات بین المللی برخوردار نیستند . نتیجه عملی انقلابی تلقی کردن بحران کنونی این است که به جای تلاش در تعمیق شقه و شکاف در بالا و سازماندهی مستقل در پایین ، شعار سرنگونی بلاواسطه رژيم را نه در پهنه تئوریک که در زمینه عمل مشخص روزمره ، پرچم کرده و آلترناتیو واقعی آنرا هم که مابه اذا واقعی در جامعه نیز داشته باشد ارائه کرد و برای سرنگونی تمامیت رژيم ، همین امروز ، خیز برداشت . برعکس نتیجه عملی تشخیص درست بحران در قالب "بحران فروپاشی" آنست که باید به هر قیمت به شکاف و شقه واقعی در بالا دامن زده و در پایین بهر قیمت به سازماندهی نیروهای متشکله انقلاب دمکراتیک و هدایت جنبش توده ای پرداخت . تا آن مرحله باید بدور از هرگونه توهمی نسبت به حرکت خودبخودی جنبش به سمت سرنگونی نظام ، تلاش کرد تا حد ممکن و در ماکسیمم خود در روند تحولات جاری هم در بالا و هم در پایین مداخله کرد ، مداخله کرد ، مداخله کرد .

تهاجم به اشرف

به هنگامی که این سطور را می نوشتم ، خبر تهاجم وحشیانه نیروهای نظامی عراق به قرارگاه اشرف منتشر گردید . تصاویر وحشیگریهای بی مثال نیروهای مزدور عراقی با مسئولیت مستقیم نوری المالکی و با اطلاع کامل دولت ایالات متحده ، برعلیه نیروهای غیرمسلح و حفاظت شده ! مجاهدین که خاطره عملیات همزادانشان درارتش اسرائیل علیه مردم بی دفاع غزه را زنده می کند ، به جز جیره خواران رژيم ، از چپ و راست همه را برانگیخته است . آنچه که تا این لحظه اتفاق افتاده است ، تنها بخش کوچکی از آن چیزی است که از ماه ها قبل از آن به مثابه فاجعه انسانی یاد می شده است . نمی خواهم در اینجا وارد چرایی این تهاجم نظامی و ربط آن با تهاجم سیاسی اخیر رهبری مجاهدین در رابطه با پیشنهاد بازگشت مشروط به ایران گردم . فقط اینرا بگویم و بگذرم که نفس این واکنش وحشیانه ، رابطه مستقیمی با کنش موفق رهبری مجاهدین در رابطه با تغییر در استراتژی و تاکتیک منبعث از آن در بیانیه پنجم مرداد مریم رجوی داشته و دولتهای عراق و ایالات متحده را که به هیچ وجه خواهان مداخله آنان در تغییر و تحولات پیش رو نیستند ، آچمز کرده است . اگر ضرورتی بود در آینده بیشتر در این رابطه بحث خواهم کرد .

مسئولیت مستقیم جنایتهای اخیر اما ، بی هیچ تردیدی بر عهده دولت جنایتکار آمریکاست . این فاجعه یکبار دیگر نشان می دهد که ایالات متحده آمریکا مطلقا قابل اعتماد نیست و درست به مانند تمام رژیمهای ضد انسانی دیگر همچون رژيمهای اسرائیل و جمهوری اسلامی ، تنها زبان زور را می فهمد و لاغیر . در محکومیت این تهاجم سبعانه به مجاهدین بی سلاح ، هیچ تردیدی جایز نیست . براستی که اینبار خون مجاهدین در اشرف ، با خون شهدای قیام در سراسر ایران پیوند خورده است .

و اما در پایان چند جمله ای را می خواهم استثنائا در رابطه با تقاضای دیده بان وزارت اطلاعات آخوندی که در ارتباط با مقاله قبلیم یعنی "این جنبش ، جنبش من نیست" از "آقای نیابتی" خواسته بود تا تمام حرف ! را بزند ، قلمی کنم . " تمام حرف" من با شما و تمام لات و لمپنهای همکارتان در سایتهای رنگارنگ این است که بکارتان ادامه دهید . خواهش می کنم ادامه دهید ! خواندن خزئبلات ارزان شما که آسمان و ریسمان را با صد من سریشم به هم میچسباند تا درنهایت کینه و نفرت ضدخلقی و فوق ارتجاعی حاکمیتی مقتدر ! را بسا ابلهانه ، برروی اپوزیسیون اصلیش سرریز کند ، نه تنها موجب مزاح است بلکه از اتفاق به مثابه سوپاب اطمینانی در رابطه با مجاهدین عمل میکند که بخار خشم و ناراحتی نسبت به مواضعشان را می توان با مراجعه به مزخرفات هیستریک شمایان خارج ساخت و جلوی انباشته شدن آنرا سد کرد . این را من شخصا به همه منتقدان مجاهدین پیشنهاد میکنم ! براستی کسانی که دشمنان رذلی چون شما دارند ، شایسته دوستی و همراهی هستند . اینرا مجاهدین به شما مدیونند !



بیژن نیابتی ، هشتم مرداد 1388













Tuesday, July 7, 2009

این جنبش ، جنبش من نیست -بيژن نيابتی

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
دوازدهم تیر8 138

این جنبش ، جنبش من نیست !

دو سه هفته ای است که چهره ایران عوض شده است . بوی خوش انقلاب دوباره خیابانهای ایران را معطر کرده است. نسل سوم قیام بهمن به غلیان آمده است. نسلی که درهیچ کلیشه ای نمی گنجد و با هیچ ایدئولوژی خود را تعریف نمی کند . خروش این نسل ، بیش از همه نسل اول را به هیجان آورده است .

آنچه که در ایران شکوه و عظمت دارد در خارج از مرزها و در میان بخش بزرگی از ایرانیان ، جنبه ای کمدی ـ تراژيک پیدا کرده است . شور و فتوری حاکم گردیده است که سیاسی وغیر سیاسی نمی شناسد و کوچک و بزرگی ندارد . همه منتظر انقلابی زودرسند که قراراست لابد اینبار به رهبری سیدی دیگر دوباره دیو برون راند وفرشته به ایران آورد . موجی براه افتاده است که به ناگاه تمامی واخوردگان صحنه سیاست ایران ، همراه با طیف سنتی طرفداران گربه مرتضی علی ! یعنی همان طیف داغ ننگ خورده توده ای ـ اکثریتی را ، یکباردیگر و اینبار به زیر پرچم سبز موسوی ، رهنمون کرده است . انگار چیزی عوض نشده است . پریروز خمینی بود و دیروز خاتمی و امروز موسوی .

پارازیتهایی که انگار بدون آویزان شدن به بدنه یک قدرتی ، هرقدرتی ، امکان حیات انگلیشان از اساس ناممکن است . ازاینها گذشته درمیان آنهایی که به تظاهرات و گردهمایی های معمول دراین روزها می روند همه جورآدمی را می توان یافت . از هواداران سابق جنبش مسلحانه تا سلطنت طلبان دوآتشه و از کمونیستهای متعصبی که تا دیروز به چیزی کمتر از یک انقلاب پرولتری رضا نمی دادند تا نسلی که بدنبال همه چیز روان بود جز سیاست و .... همه وهمه و صد البته با حفظ مواضعشان ! بدورهسته ای جمع می شوند که بر سینه هایشان روبان سبز سنجاق کرده اند و بر انگشتانشان رنگ سبز مالیده اند و به ترانه های داریوش گوش فرا میدهند . کمی آنسوتر با حفظ فاصله البته ، چند ده هوادار مجاهدین را نیز می شود تشخیص داد که با حسرت ، از دور به توده هایی ! می نگرند که قاعدتا می بایست پس از آنهمه جانفشانی در راه خلق وانقلاب ، امروز به جای موسوی در زیر پرچم آنان جمع می بودند !

و اینجا من ، با " درد دررگانم ، حسرت در استخوانم " می خواهم فریاد بر آرم که " ای یاوه یاوه ، یاوه ! خلایق مستید و منگ ؟ یا به تظاهر تزویر می کنید ؟ از شب هنوز مانده دو دانگی " این پرچم ، پرچم شما نیست . این پرچم قاتلان پدران و مادران و خواهران و برادرانتان است که امروز بر سینه آویخته اید . این سبزی جنگلهای میهنتان نیست ، سبزی پرچم ایرانتان نیست . رنگ شال سیدی است که نه در قد و قواره جنبش شماست و نه هیچ سنخیتی با امیال و افقهایتان دارد . این رنگ همان لجنی است که سه نسل متوالی بر چهره ایران و ایرانی پاشیده اند . چگونه بوی گند آن مشامتان را آزار نمی دهد ؟

هیچ چیز در دنیای مبارزه و انقلاب، مهوع تر از دگردیسی مدعیان سابق انقلاب نیست . هیچ کس حقیرتراز سیاستبازی نیست که ازموضع ترقیخواهی عصای دست ارتجاع می شود . هیچ کس ابله تراز شارلاتانهایی نیست که به خیال شراکت در قدرت به حمایت تاکتیکی از جتایتکاران می پردازند ، با این امید واهی که روزی آنان را به کناری انداخته و خود ، قبضه قدرت کنند . در مورد خمینی چنین می اندیشیدند و با خاتمی هم همینگونه می خواستند به جامعه مدنی برسند وامروز نیز قراراست سوار بر موج سبز موسوی انقلاب کنند ! می گویند که موسوی ابزار است و نمی دانند که خود ، هدفشان هر چه که باشد ، عمله ارتجاع سبز گردیده اند . برایشان نفس جنبش مهم است و نه آنچه که قرار است از آن بیرون بیاید .

این جنبش به کجا می رود ؟

اینها البته جدای از آنی است که در ایران جریان دارد . هیچ عقل سالمی نمی تواند مدعی شود که اتفاقی در این مرز و بوم نیفتاده است . همه نشانه ها حاکی از آن است که در صحنه سیاسی ــ اجتماعی ایران چیزی چرخیده است . این "چیز" البته که چیز کمی نیست !

1
ما نزدیک به سی سال است که در رابطه با به میدان آوردن " عنصر اجتماعی " درجا زده ایم . امروز این عنصر در ابعاد میلیونی و با پتانسیلی حیرت آور ، خود به خیابان آمده است . با مطالباتی پیوسته بالا رونده که مرزهای ظرفیت رژيم " جمهوری اسلامی " را بسرعت پس پشت می گذارد و از مبداء " تغییر در نظام" ، می تواند که به سوی مقصد " تغییر نظام" روان گردد . می گویم می تواند . معنی آن اینست که این البته روندی محتوم نیست ! هرکس چنین بیاندیشد تنها خود را فریفته است . هر چه هست این جنبش هنوز جنبش ما نیست . چراکه ما یعنی تمامیت اپوزیسیون سرنگونی طلب والبته در راس آن سازمان مدعی رهبری انقلاب نوین ، هیچ نقشی در به میدان آوردن آن نداشته ایم . چرا که ما هیچ نقشی در هدایت و رهبری آن نداریم و از همه مهمتر " گفتمان ما " یعنی " گفتمان سرنگونی " ، مهر خود را بر این جنبش نتوانسته است بزند . این واقعیت ، اگرچه در " حال " ، فرصتی است برای توده ها تا به خیابان بیایند و خود را در مقابل یک سرکوب خونین موقتا حفظ کنند ، در "آینده " اما تهدید یک انفعال و پاسیویسم گسترده اجتماعی را پس از سرکوب ، در ناصیه خود خواهد داشت .

اگر کسی فکر میکند که رژيم در مقابل فشار خیابان " بدون استفاده از قهر" عقب می نشیند ، سخت در اشتباه است . اگر این رژيم چنین ظرفیتی می داشت ، مقاومت مسلحانه از آغاز از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نمی بود . نظام مقدس ! تا آنجایی در مقابل " جنبش سبز" کذایی ، به کجدار و مریز می گذراند که هنوز در کادر " ساختار نظام " حرکت می کند و گفتمان غالب بر آن " گفتمان اصلاح طلبی " است . تا آنجایی موسوی را به تلویزیون نمی آورد که هنوز امید به سازش با او را از دست نداده باشد .

اما این جنبش بلاشک ، تناسبی با رهبریش ندارد . موسوی نه در قد و قواره آن است و نه هیچ سنخیتی با خواستهای آن دارد . این جنبش بی هیچ تردیدی در مرز گذار از ساختار ، از او عبور خواهد کرد . آنهایی که سن وسالشان قد می دهد و ماه های آخر رژيم ستمشاهی را بیاد می آورند، استقبال توده ای از بنی احمد و پزشکپور ، نمایندگان مجلس شاه را بدنبال سخنرانی های فرصت طلبانه شان بر علیه حاکمیت ، شاهد بوده اند . شتاب تحولات در مراحل پایانی نظام سلطنتی چنان بود که پس از تنها چند هفته ، نه فقط آنها که بزرگتر از آنان را نیز در میان اپوزیسیون شاه ، بزیر گامهای خود خرد کرده و از یادها برد و در نهایت نیز همه را با هم به زیر پرچم " شاه باید برد " ، به صف کرد .

این جنبش در گذار از ساختار و در مقطع شکست اجتماعی" گفتمان اصلاح طلبی" ، با یک سرکوب خونین روبرو خواهد شد که ابعاد آن از حالا قابل گمانه زنی نیست و به تعادل قوای آنروز بستگی دارد . این سرکوب به اعتقاد من با یک تصفیه گسترده در بالای نظام همراه خواهد بود که دامنه آن بی هیچ تردیدی شامل شخص رفسنجانی نیز خواهد شد . برای این اتفاق باید پیشاپیش آماده بود . اما تا آنجا که به تعادل قوای کنونی برمی گردد ، این جنبش اگر چه با بی رحمی سرکوب خواهد شد ، اما رژيم دیگر بر خلاف قیام 18 تیر 78 ، امکان خفه کردن آن را نخواهد داشت . یعنی بر خلاف سال 78 که جنبشهای پیشتاز مثل جنبش کارگری ، جنبش معلمان و در راس همه جنبش دانشجویی ، در صحنه بودند و عنصر اجتماعی در خانه ، امروز این عنصر خود از خانه به میدان شتافته و در خیابان به چشم دیده است که دیگر تنها نیست .

هژمونی ، مسئله محوری انقلاب

هیچ جنبشی در دنیا هر چقدرهم که با شکوه و مقتدر باشد ، بخودی خود راه به انقلاب نمی برد . انقلاب بجای خود ، بهبودی وضعیت جامعه نسبت به پیشتر از آن نیز هیچ تضمینی ندارد . بنابراین جنبش به خودی خود حاوی هیچ ارزشی نیست . آنچه که بدان اعتبار می دهد اهداف آن ، سمت و سوی آن ، ماهیت آن واز همه مهمتر ، رهبری آن است . مهم برآیند یک جنبش است . یعنی اینکه نهایتا چه از میان آن بیرون می آید . در این راستا آنچه که تعیین کننده هست ، گفتمان حاکم بر یک جنبش است . این آن چیزی است که در تحلیل نهایی جدی گرفته می شود . این همان چیزی است که درجه تهدید آنرا در منظر رژيم حاکم مشخص می سازد ، شعارهای جنبش را تعیین می کند و خلاصه سمت و سوی حرکت و افق خواستهای آنرا روشن می کند . نبرد هژمونیک بر سر هر جنبشی ، در اساس نبرد بر سرهمین گفتمان است .

دراین نقطه است که می توان حساسیت حیرت انگیز رژيم " جمهوری اسلامی" در رابطه با مجاهدین خلق را فهم کرد . چرا که مجاهدین خوب یا بد ، قوی یا ضعیف ، مسلح یا غیر مسلح ، پرچمدار پیگیر تنها گفتمان واقعی در طی 28 سال گذشته بوده اند . گفتمانی که حل معادله آنتاگونیگ میان خلق و حاکمیت تنها در گرو حاکمیت آن بر جنبش ، امکانپذیر بوده وهست .

2
ریشه بسیاری از ضدیتهای شگفت انگیز با مجاهدین در میان مخالفین رژيم را نیز جدای از برخوردهای ماکسیمالیستی خود آنها با ملاء سیاسی ـ اجتماعیشان ، می بایست در اساس در کادر ضدیت با همین گفتمان یعنی " گفتمان سرنگونی قهرآمیز " تحلیل کرد و نه دلایل حاشیه ای دیگر . گذار از صف اپوزیسیون به میانه پوزیسیون ، ابتدا به ساکن از نفی همین گفتمان آغاز می گردد و بعد اذن دخول داده می شود .

بنابراین تا آنجا که به رژيم " جمهوری اسلامی" بر می گردد ، ما با دو گفتمان مشخص سر و کار داریم که البته تنها یکی از آنها می تواند درست باشد و جواب می دهد ." گفتمان اصلاح طلبی " در مقابل " گفتمان سرنگونی طلبی " . این دو گفتمان تا پیش از جنبش کذایی دو خرداد ، تنها در درون اپوزیسیون رژيم وجود داشت و خود را در ارائه دو راهکار نشان میداد ، تحت عنوان استراتژی " سرنگونی قهرآمیز" در مقابل اعتقاد به امکان " گذار مسالمت آمیز" که من خود طی مطلبی در 14 سال پیش عینا با همین عنوان بدان پرداخته بودم .

پس از حماسه ! دوخرداد ، در تقابل با شرایط بشدت انفجاری جامعه و غلیان نسل دوم انقلاب ، متعاقب سلسله ای از کارهای زیربنایی موسسه تحقیقات استراتژيک رژيم ، به سرپرستی موسوی خویینی ها و نظریه پردازی سعید حجاریان ، گفتمان جدیدی به صحنه سیاسی ایران تزریق می شود که هدف آن قانع کردن نخبگان در قدم اول و در قدم بعدی جامعه ، به وجود امکان تغییر از درون نظام می باشد که هم بسیار کم هزینه تر از تغییر از بیرون بوده و هم از بهم ریخته شدن ساختارهای جامعه و هرج و مرج متعاقب آن جلوگیری می کند . بدین ترتیب در شرایطی که دهه شصت ، دوران حاکمیت بلامنازع " گفتمان سرنگونی" هست، دهه هفتاد با موفقیت نسبی رژيم در تثبیت"گفتمان اصلاحات" درکنار گفتمان غالب به پایان می رود.

تثبیت نسبی " گفتمان اصلاحات " در آغاز دهه هشتاد در میان به اصطلاح نخبگان جامعه و حمایتهای عظیم و گسترده رسانه ای غرب از آن ، اگر چه " گفتمان سرنگونی " را بویژه با فشارهای طاقت فرسای جهانی بر روی سازمان مجاهدین و خلع سلاح ارتش آزادیبخش توسط آمریکا ، موقتا به حاشیه راند ، اما یک دستاورد بزرگ آن، بالا رفتن مطالبات مردم وترک برداشتن توهم امکان "اصلاحات درچارچوب نظام" بود . ضمن آنکه بدلیل واقعی بودن " گفتمان سرنگونی " ، نقش و جایگاه آن به مثابه یگانه راه واقعی ، ممکن ولی البته پرهزینه ، همواره در راس تهدیدات علیه رژيم " جمهوری اسلامی" ، در محاسبات رژيم مذکور مد نظر بوده و هست .

امروز ما در موقعیت تعیین تکلیفی تاریخی در جدال میان این دو گفتمان قرار گرفته ایم . برای رهبری جنبش سبز کذایی ، سه گزینه بیشتر متصور نیست . یا براه " شریعتمداری" برده و در تلویزیون رژيم به نمایش گذاشته شود و یا با الگوی " منتظری" از جامعه گسسته و در حصر خانگی عمر بگذراند و یا اینکه براه " بنی صدر" رفته و با خروج از ایران کل نظام ولایت مطلقه فقیه را بزیر علامت سوال برد . به غیر از این گزینه ها ، باند ولایت دو راه بیشتر نمی تواند پیش پای موسوی بگذارد . یا تسلیم کامل و یا تصفیه خونین .

به جز راه خروج از ایران و نفی تمامیت رژیم که البته فعلا چندان واقعی نبوده ولی در صورت تحقق کل معادلات سیاسی رابرهم خواهد زد و اساسا بحث مجزایی را هم می طلبد ، اوضاع به هر طرف که بچرخد دوران ، دوران ما خواهد بود . به شرط آنکه در آن مقطع در خیابانها حضور مستقیم داشته باشیم . نه حضور که مداخله داشته باشیم . در غیر این صورت ، عدم حضورعینی و ملموس نیروی سرنگونی طلب در بطن جامعه و عدم توانایی آن در سمت و سو دادن به حرکتهای اجتماعی و مداخله درتعیین شعارهای آن وازهمه مهمتر ناتوانی در سازماندهی جنبشهای اجتماعی ، یک فرصت تاریخی دیگری را دوباره از ما خواهد گرفت که جبران آن دیگر برای یک دوران امکانپذیر نخواهد بود . در آن مقطع رهبری جنبش سرنگونی باید بتواند به شعارهایی چون رهبران ، رهبران ما رو مسلح کنید ، پاسخ دهد . برای این مهم هیچ راهی نیست جز حرکت به سمت سازماندهی قیام در شهرها .

سخنی با رهبری مجاهدین

درست بیست سال پیش ، آنجایی که مریم در جایگاه مسئول اول سازمان ، اعلام کرد : " با همین ارتش آزادیبخش می توان و باید رژيم خمینی را سرنگون کرد " بر خلاف دیگرانی که کف می زدند و صمیمانه شعار می دادند و در اندیشه فروغ دوم بودند ، ذهن مرا تنها یک چیز به خود مشغول کرده بود و آن اعلام غیر رسمی یک تغییر اساسی در استراتژِی بود .

3
ارتشی که در آغاز بنیانگذاری و تدوین خط جدید یعنی خط " جنگ آزادیبخش نوین " ، عمده ترین مسئولیتش ، شکستن تور اختناق برای ورود " عنصر اجتماعی" و گذار به مرحله" قیام خلق" بود ، اینک بجای خلق ودر جایگاه نیروی سرنگون کننده قرار می گرفت . آنهم در شرایطی که بدلیل وجود" آتش بس" میان دولتهای عراق و ایران ، دیگر ورود به ایران در قامت یک ارتش ، برای یک دوران حداقل در اندیشه خود من امکانپذیر نمی بود . به این موضوع سالیانی پیش در مبحث "جنگ آزاديبخش نوين" در کتابم چنین پرداخته بودم :

" واقعيت آن بود که استراتژی "جنگ آزاديبخش نوين" خط ويژه برآمده از شرايط جنگ ميان دو کشور ايران و عراق بود . امکان تحقق اين استراتژی تنها و تنها در صورت وجود جنگ وجود داشت و لاغير! اين ارتش آمده بود که صلح ميان دو ملت را با به زير کشيدن طرف جنگ طلب ، محقق سازد . در کادر آن استراتژی ، پايان جنگ دقيقا همان معنای پايان رژيم خمينی را داشت .

تحقق امر سرنگونی از بيرون ، فقط در گرو ادامه وضعيتی بود که نيروی منظم نظامی سرنگونی طلب ، امکان درگير شدن مداوم با نيروهای منظم حافظ رژيم حاکم را داشته باشد و لاغير ! اين واقعيت همان " پارادوکسی" بود که پيروزی " ارتش صلح و آزادی" را تنها با وجود " جنگ" امکان پذير می کرد .

به همين اعتباربود که من عمليات " فروغ جاويدان" را درواقع سقف استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين" ارزيابی کرده و تغيير استراتژی را ضروری می دانسته ام . "

باز هم در این رابطه ، طی مصاحبه ای در سال 83 چنین گفته بودم :

" واما در ارتباط با قسمت آخر سوآلتان مبنی بر اينکه راه های برون رفت مجاهدين از بحران کنونی و فعالتر شدن بيشتر آنها در صحنه سياسی داخل ايران را چه می دانم ، بايد به اين واقعيت اشاره کنم که متاسفانه حضور مجاهدين را هم در بطن کشاکشهای سياسی داخل ايران و تاثيرگذاری بر تحولات سياسی و اجتماعی وهم در سازماندهی جنبشهای مردمی خود جوش ، ملموس نمی دانم . اين موضوع هم جدای از امکان پذير بودن و يا نبودن آن ( که البته در جای خود بحثی بسيار جدی هم هست ) به اعتقاد من يک معضل استراتژيک بوده و هست .

کسانی که با مواضع من آشنايی دارند ، می دانند که به لحاظ استراتژيک ، من عمليات" فروغ جاويدان" را سقف استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين" می دانستم و استراتژی " سازماندهی قيام در شهر" را خط درستتر تشخيص می دادم و می دهم . در اينجا قصد وارد شدن به يک بحث استراتژيک را ندارم که نه در بضاعت اين مصاحبه است و نه ضرورت اين مرحله ! فقط برای روشن کردن پايه های استدلال خودم ، به اشارتی کوتاه بسنده می کنم .

استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين" که در ضمن شاهکار مجاهدين در طراحی يک استراتژی الگوبرداری نشده و ويژه ، در استفاده هوشيارانه و بغايت ملی گرايانه از شرايط وجود يک جنگ خارجی بشمار می آمد ، تنها در شرايطی قابل پياده شدن و بهره برداری در جهت سرنگونی استبداد مذهبی حاکم بر ايران بود که امکان درگير شدن با سپاه و نيروهای مسلح ديگر ارتجاع وجود داشت . در يک کلام اين استراتژی موقعی جواب دارد که امکان نفوذ به ايران از خارج مرزها وجود داشته باشد .

به اين اعتبار ، يک پای اين استراتژی هميشه وصل به اين امکان است که در اختيار قدرت ديگری در بيرون " ارتش آزاديبخش ملی " و خارج از اراده مجاهدين قرار داشته و بر اساس ضرورتهای " ژئوپليتيکی" و نه ضرورتهای مبتنی بر نيازهای انقلاب مردم ايران ، عمل می کند . بگذريم .........

می خواهم بگويم که شما موقعی می توانيد در صحنه سياسی داخل ايران فعال باشيد که جدای از امکانات ارتباطی ، تشکيلاتی و لجستيکی آن ، در قدم اول " خط " و استراتژی شما اين فعال شدن را تاييد کند . استراتژی مجاهدين ، پای فعال شدن در صحنه سياسی داخل ايران را به نظر من سفت نمی کند ! اينها همه البته به معنای فعال نبودن و حضور نداشتن مجاهدين در داخل ايران نيست . بحث من فراتر از حضورصرف در داخل و داشتن ارتباطات ضروری و انجام کارهای تبليغاتی و غيره ، در مدار بالاتری جريان دارد که در آن هدايت وسازماندهی جنبشهای اجتماعی و تبديل کردن فرصتهايی چون فرصت تاريخی 18 تيرماه 1378 به سکوی درهم کوبيدن تام و تمام دستگاه سرکوب رژيم و سرنگونی از داخل جای می گيرد .

مصاحبه با طليعه سپيده دمان ، سوم ديماه 1383
4
آری اگر پایمان در داخل سفت بود دیگر امروز نیازی به استفاده از " آقای موسوی " و "خانم زهرا رهنورد " نمی بود . آنوقت این نخست وزیر مسئول و شریک در تمامی جنایتهای دهه اول انقلاب وهمسر حزب اللهیش بودند که مجبور می شدند بجای استفاده رذیلانه از واژه هایی چون منافق و تروریست ، محترمانه سخن از "آقا و خانم رجوی " گویند . سال شصت که چنین بود . نتیجه اش هم کندن رئیس جمهور نظام و جذبش به مقاومت بود . اشتباه نکنید ! موضعگیری در مقابل " آقای موسوی " و "خانم زهرا رهنورد " را تخطئه نمی کنم . آنرا درست و اصولی هم می دانم . فقط می گویم اگر دنبال استراتژِی " سازماندهی قیام درشهرها" رفته بودیم ، شاید دیگر بدان نیازی نمی بود !

نیازی نمی بود که زیر دماغ چند صد خبرنگار و گزارشگر خارجی که خود در ایران حضور دارند و روند انتخابات را مونیتور می کنند ، مدعی تحریم هشتاد و پنج درصدی مردم ایران گردید . این ادعا همانقدر واقعی بود که ادعای طرف مقابل واز قضا عینا با همان عدد هشتاد و پنج درصد کذایی ، نه یک درصد بالاتر و نه یک درصد پایین تر ! از مشارکت مردم ایران در آن نمایش انتخاباتی ! ای کاش جسارتی در درون این مقاومت حداقل در بیرون مجاهدین ، یافت می شد که " تمامی حرف" را بزند و این رقم سازی آشکار را علنا بزیر علامت سوال برد . نمی دانم که مخاطبان مجاهدین جدای از "اشرف" چه کسانی بودند ، ولی می دانم که چنین موضعگیریهایی ، بر جدی گرفته شدن مقاومتی که از بزرگترین سرمایه هایش یکی همین جدی بودنش بوده و هست ، در انظار جهانی و بویژه در مناسبات دیپلماتیک و رسانه ایش نخواهد افزود .

پیش از آنکه به خود بحث استراتژی برگردم می خواهم اندکی در رابطه با تلقی خودم از ساختاری بنام ارتش آزادیبخش سخن بگویم . همانگونه که در گذشته هم به عناوین گوناگون گفته ام ، من این تشکیلات را علی رغم غیر مسلح بودن آن در شرایط کنونی و برخلاف خزئبلاتی که همه روزه در سایتهای رنگارنگ همکار اطلاعات آخوندی و در جنگ عظیم روانی علیه مجاهدین می آید ، یک ارتش منظم واقعی می دانم و در ضرورت حفظ آن در عراق بهر قیمتی پای می فشارم .

آنچه که به یک ارتش معنا می دهد ، سلاح نیست ، ماهیت نظامی آن ، خط و استراتژِی حاکم بر آن ، ساختار تشکیلاتی آن ، آموزشهای آن و سیستم فرماندهی و مناسبات نظامی آن است . نقش سلاح اگرچه بسیار مهم و تعیین کننده است ، اما در نهایت یک نقش ابزاری است . درست مثل نقشی که بنزین برای یک خودرو دارد . البته بدون بنزین حرکت خودرو امکانپذیر نیست ولی بدون آنهم خودروی بی بنزین نامش خودروست ولی پمپ بنزین لبریز از بنزین نه ! اگر مدرنترین سلاحهای دنیا را هم توی دانشگاه یا کارخانه بریزند وهمه کارگران و دانشجویان هم مسلح شوند ، بازهم هیچ عقل سلیمی نام ارتش منظم بر آن نخواهد گذاشت . چنین است که مغلطه آشکار ابلهان لمپنی که از موضع ضدیت کور با مجاهدین به خدمت اطلاعات آخوندی درآمده اند را در این رابطه اصلا نباید جدی گرفت .

بنابراین اگر می گویم که باید در استراتژی " جنگ آزادیبخش نوین " تجدید نظر کرد . بحثم اساسا ناظر بر نفس وجودی خود ارتش آزادیبخش در عراق نیست . جایگاه این ارتش در استراتژی را مد نظر دارم . حرف من اینست که تلقی رهبری مجاهدین ازجایگاه ارتش آزادیبخش دراستراتژی سرنگونی قهرآمیز رژيم، تلقی درستی نیست . می گویم شعار " خاتمه حکومت آخوندی با ارتش آزادیبخش ملی " در شرایط کنونی شعاری است ذهنی و بدورازواقعیت و خلاصه کلام می خواهم بگویم که اگرچه اشرف بدرستی نماد مقاومت بی شکاف پیشتازان مردم ایران علیه استبداد وحشی فقاهتی است اما " کانون استراتژِیک نبرد " با رژيم " جمهوری اسلامی " اشرف نیست ، خیابانهای ایران است .

اگر موفق شدید بر خیابانها حاکمیت بیابید ، آنگاه سرنوشت نبرد را تعیین کرده اید . اگر توانستید نه صدهاهزار که تنها چند هزار نفر را در داخل با شعارهایتان و با سازماندهیتان به خیابان بیاورید ، معادلات جهانی را در رابطه با ایران برهم خواهید زد . این تنها راه تحمیل یک آلترناتیو انقلابی و ترقیخواه به آن " جامعه جهانی" کذایی است و لاغیر ! تعادلی را که اشرف با پایداری شگفت انگیز و انگیزاننده خود طی سالها توانسته است بدان دست یابد ، با تنها یکروز حاکمیت بر خیابان در داخل ، می توان بدست آورد و در این راستا جایگاه اشرف را نیز چه در داخل عراق و چه در ابعاد منطقه ای و بین المللی ، بگونه ای تصاعدی ارتقاء داد .

اگر این واقعیت داشته باشد که دارد ، بنابراین برای آن ضروری است که هر بهای ممکنی را پرداخت . من شاید آخرین کسی باشم که در رابطه با صعوبت به خیابان آوردن "عنصر اجتماعی " توهمی داشته باشد .

5
من آگاهم که این رژِیم حتی اگر ظرفیت به خیابان آمدن میلیونی مردمی با پرچم سبز را نیز داشته باشد ، بودن تنهاهزارنفر با پرچم سرخ را در خیابان مطلقا تحمل نخواهد کرد . با اینحال همین چند هزار نفر هستند که در شرایط به بن بست رسیدن بی تردید " جنبش سبز " کذایی ، می توانند که خیابان را از آن خود کنند . برای تحقق این مهم ابتدا به ساکن می بایست که این چند هزار نفر نه به گونه ای پراکنده که سازمانیافته و متشکل و با برنامه در صحنه حضور داشته باشند . برای تحقق این امر هم راهی جز این نیست که ابتدا باید به لحاظ استراتژیک سازماندهی در داخل را به گونه ای خطی پذیرفته باشیم و تبعات آنرا نیز ! یکی از تبعات این تغییر دراستراتژی بیش ازهرچیز اعتماد به نیرو در داخل است . همان نیرویی را که پیشتر از این یعنی آنزمان که امکان آن وجود داشت ، حتما بایستی که به اشرف آورده می شد و پس از گذشتن از هزارتوی انقلاب ايدئولوژيک یا به نقطه مقابل پرتاب می شد و یا اشرفی می شد و در اشرف می ماند .

بدینترتیب این نیروها را می توان در داخل هم عضوگیری کرد . حتی می توان اجازه داد که سازماندهی مستقل خودشان را هم داشته باشند . مهمترین مسئله این است که بجای آوردن نیرو به خارج می توان در شرايط مناسب و در آستانه فروپاشی رژيم ، نیروها را روانه داخل نیز کرد . در این تلقی استراتژيک ارتش آزادیبخش نه نیروی سرنگون کننده که تضمین حفظ یکپارچگی ایران و قدرت فائقه ای است که " خلاء قدرت" را در فردای فروپاشی رژيم پر کرده و جلوی فرو رفتن جامعه به یک جنگ داخلی محتمل را نیز خواهد گرفت . این همان رسالت بی بدیل ارتش آزادی در دوران فروپاشی سیستم هست و نه پیش ازآن که اساسا امکان حرکت را نیز در شرایط کنونی و در چشم انداز کوتاه نخواهد داشت .

اینها گوشه ای بود از آنچه که بدان باور دارم . توضیحات مفصلترش را در بحث استراتژِی می گذارم برای زمانی که ضرورت داشت . دراینکه مجاهدین همانگونه که تا کنون به راه خود خواهند رفت ، توهمی ندارم. رسالت من در جایگاهی که برای خود قائلم ، البته که جز بیان آنچه را که باید ، بدور از تمامی محاسبات دنیای سیاست معمول ، جز این نبود و جز این نیز هم نخواهد بود .



بیژن نیابتی ، 12 تیرماه 1388